آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

رنگ سیاه به رنگ سرخ


تا حالا شده ناموست تو کوچه جلو چشمت سیلی بخوره ؟ وتو تنها کاری که می تونی انجام بدی این باشه که دستشو بگیری و آروم آروم ببریش سمت خونه؟ حواستم باشه که وقتی دیگه پاهاش یاریش نکرد برای راه رفتن بنشونیش روی پله های کوچه که یه وقت زمین نخوره ؟ همن موقع هم کورال کورمال دست بکشی رو زمین شاید تکه های گوشواره اش رو پیدا کنی؟                                            گفتم گوشواره...! تا حالا شده جلوی چشمات از گوش پاره جگرت که یه بچه ی سه سالست گوشوارشو بکشن و گوششو پاره کنن کسی نباشه ازش محافظت کنه یا لااقل دلجویی..

گفتم سه ساله و دلجویی...!  تا حالا شده در جواب گریه های یه دختربچه سه ساله واسه دلجویی سر باباشو بیارن و اون جلوی چشمات چون بده و تو فقط مجبور باشی گریه کنی؟

...گفتم بابا...    تا حالا شده دلت هوای باباتو کرده باشه و تو فقط واسه حس کردنش یه پلاک داشته باشی واسه بوسه زدن و یک کاغذپاره که تمام حرفای بابات توش نوشته باشه و تو فقط می تونی این وصیتنامه رو بارها و بارها دور کنی تا شاید حکمت جدیدی رو تو جمله های بابات پیدا کنی؟

گفتم وصیتنامه... تا حالا شده وصیتنامه عزیزترین کست دستت باشه و توش گفته باشه عزیزبابا سیاهی چادر تو کوبنده تر از سرخی خون منه ؟ و توبرای دلجویی از گوش پاره و سر بریده و سرخی خون بابات، با تمام وجود از چادر سیاه که لباس رزم توست محافظت کنی.                           

من در سنگر هستم، در این خانه محقر، در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمی خون، در این خانه ی ساکن پرجنب وجوش، سکون در کنار رودخانه وهیجان قلب و شور شهادت، خانه ای نمناک و شیرین، کوچکی قبرو عظمت آسمان.

امشب پاس دارم ساعت یک و سی ونه دقیقه، چه شب باشکوهی است. من به یاد انس علی ابن ابی طالب با تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با آسمان پرستاره سخن می گفت . سر در چاه نخلستان می کرد و می گریست. در همین تاریکی شب علی برمی خاست  و به نخلستان می رفت. فاطمه وضو می گرفت و پیامبر به سجده می رفت و حسن و حسین به عبادت می پرداختند. این خانه کوچک است. این سنگر، این گودی دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده، پر از حرف است.

فریاد است، غوغاست، صدای پرمحبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته است. قطرات اشکم هدیه تان باد. نهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است.

خدایا این خانه ی کوچک را بر من مبارک گردان در این چند روز با خاک انس گرفته ام بوی خاک گرفته ام. حال می فهمم که علی ابن ابی طالب چگونه می فرماید: سجده ی نماز حرکت اول خم شدن روی مهر، این معنا را می دهد که خاک بوده ایم،حرکت دوم این معنا را می دهد که از خاک برخاسته ایم،متولد شده ایم. حرکت سوم رفتن دوباره به خاک، به این معناست که دوباره به خاک بر می گردیم، مرگ و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم، حیات قیامت. اما در این سنگر همیشه در کنار خاکیم و خاک پناهگاهمان است درون سنگربا خود سخن می گویم راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم،آیات قرآن را بخوانم، حفظ کنم، و سپس زمزمه کنم وبعد شعار زندگی قرار دهم، باشد که این دل پر هیجان و تپش را آرامش دهد. و بعد با آن برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم. آیات جهاد، تقوی، ایمان، ... همه را پیدا کنم و سنگر، کلاس درسم باشدو میعادگاه ملاقاتم با خدا شود. سنگر محرابم گردد، خانه امیدم شود وقبله دومم. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند. در این خانه ی کوچک که انتخاب کرده ام روزها به گونه ای می گذرد وشبها به گونه ای دیگر. روزها در تنهایی با خود سخن می گویم و با دوستانم، درجمع. در لحظاتی که اسلحه را بر دوش دارم به فکر ذوالفقار می افتم؛ به فکر ابوذر و دست پرتوان او ... خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیک گردان...

افسران - والاترین فضیلت حضرت زهرا سلام الله علیها از زبان حضرت امام رحمة الله علیه


چنانکه دست گدایی شبانه می لرزد
دلم برای تو ای بی نشانه می لرزد

هنوز کوچه به کوچه ،حکایت از مردی ست
که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد

چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
به نام تو در و دیوار خانه می لرزد

چه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد؟
چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟

هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار
به خانه چند دلِ کودکانه می لرزد

دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
که در جواب، زمین و زمانه می لرزد

ز من شکیب مجو ، کوه صبر اگر باشم
همین که نام تو آرند شانه می لرزد

(میلاد عرفان پور)
 
در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،

نگهم خواب ندارد ،

قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد ،

شب من روزن مهتاب ندارد

همه گویند به انگشت اشاره

مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دل سوخته ارباب ندارد...
 
صحبتهای دکتر یامین پور در ارتباط با فساد صدا و سیما

دانلود کنید.
 


رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

ما مِن ساعَةٍ تَمُرُّ بِابن آدَمَ لَم یُذکَر اللهُ فیها إلّا حَسِرَ عَلَیها یَومَ القیامَةِ.

هر لحظه ای که بر فرزند آدم بگذرد و او به یاد خدا نباشد روز قیامت حسرتش را خواهد خورد.

یازینب کبری(س)

داشتیم مهمات بار می زدیم که بفرستیم منطقه. وسط کار، یه دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی. پابه پای ما کار می کرد و مهمات می ذاشت توی جعبه ها. تعجب کردم اما تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچه های دیگه اصلا حواسشون به او نیست. انگار نمی دیدنش. رفتم جلو، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم : خانم! جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشید. صورتش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگه شما در راه برادرمن زحمت نمی کشید ؟(یاد امام حسین(ع) از خود بی خودم کرد و گریه ام گرفت.)

خانم فرمود : هرکس یاور برادر من باشد ما هم او را یاری می کنیم.

برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک




دلم هوای کربلای رو داشت
دقیقا سالگرد روزی که کربلا رفتم شلمچه بودیم
همون جایی که کربلامو از شهدا گرفتم
اونجا که رسیدم دلشکسته بودم و واقعا هوای کربلا رو داشتم
می دونید چی شد؟
شهدا از من پذیرایی کردن و اومدن
لب مرز منتظرشون شدیم
زیباترین و باشکوهترین لحظه ی عمرم بود
10تا رو تشییع کردم ...
سنگینی تابوت رو روی دوشم حس می کردم
اما گفتم
عمریست که بار سنگین گناهانم را به دوش می کشی بدون هیچ
خمی
بر ابرو
...
حال بگذار یکبار من تو را به روی دوش بکشم عزیزتر جانم


اگر زینب نمی آمد چه میشد / بهار کربلا کامل نمی شد

اگر بلبل هوای گل نمی کرد / گل از بی حرمتی پژمرده می شد

محبت در کجا ابراز می گشت / پرستاری پرستاری نمی شد



ولادت باسعادت الگوی پرستاران و روز پرستار مبارک

برگرفته شده از صدای نور