آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۲۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

 
 
دریافت
توضیحات: مداحی زیبای پسرکوچولو دربین الحرمین

 

حتماَ ببینید بسیار زیباست..

به این میگن تربیت علوی و فاطمی و میتونه یکی از مصادیق جنگ نرم باشه :)

واقعاً لذت بردم از این تربیت ... جای آموزش چیزهایی که انسان شرمش میاد این چیزها رو یاد بچه هامون بدیم ...

در قسمت قبل در ارتباط با چرایی سخن گفتن سر امام حسین علیه السلام صحبت کردیم . ادله ای بر اینکه چگونه یک سر بریده می تواند به سخن بیاید را بیان کردیم. در این قسمت به معجزات سر امام حسین علیه السلام در قصر ابن زیاد می پردازیم.
  

ابن حجر در کتاب الصواعق المحرقه می نویسد: هنگامی که سر امام حسین علیه السلام را به خانه ابن زیاد آوردند، از دیوارهای آن خون جاری گشت. و این اولین معجزه سر مبارک امام بود در قصر ابن زیاد بود.

اما معجزه دوم : وقتی آن لعین  سر امام را با دستان خود گرفت، همچنان به آن نگریست که ناگهان دستانش به لرزه افتاد . آن را روی ران خود گذاشت . یک قطره از خون گلوی امام بر روی لباس او چکید . از لباس نفوذ کرد و به بدنش رسید و در ران آن ملعون زخم بسیار عمیقی و وخیمی پدید آورد که هر چند مداوا کرد باز هم درمان نشد و روز به روز متعفن تر می شد . ابن زیاد برای از بین بردن بوی بد زخم خود تا دم مرگ و همیشه مشک به همراه داشت. آنگاه ابن زیاد سر امام را در مقابل خود گذاشت و با چوب خیزران به دندان های پیشین امام می زد تا اینکه زید ابن ارقم به او گفت:

« چوبهایت را از این لبها بردار، قسم به خداوندی که خدایی جز او نیست! من لبهای رسول الله را بر این لبها دیدم که بسیار می بوسید » آنگاه زید ابن ارقم ناله کنان گریست.

صاحب کتاب المعالی به نقل از ابن شهر آشوب می نویسد: « ابن زیاد دستور داد تا سر امام حسین علیه السلام را در روی چوبی قرار دهند و در محلی به نام صیارفه آن را بر چوبی آویختند. در اسلام سر امام حسین علیه السلام اولین سری بود که بر روی چوبی اویخته شد. سر امام حسین علیه السلام صدایش را در گلو صاف کرد و بعد سوره مبارکه کهف را تا آیه « انهم فتیةٌ آمنوا بربّهم و زدناهم هُدی» تلاوت نمود. یعنی انان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و برهدایتشان افزودیم. سوره کهف-آیه 13

حسین علیه السلام و یارانش کشته شدند... واقعه ی کربلا دیگر تمام می شود، اما مصائب سختی در انتظار اهل بیت اباعبدالله الحسین علیه السلام است. در نظر دارم گام به گام این مصائب را بازگو کنم . در قسمت اول به چرایی سخن گفتن سر مبارک آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام می پردازم. و درقسمتهای بعد به معجزاتی که در این باره روایت شده است می پردازم.


شاید این سوال مطرح شود که چگونه ممکن است سر بریده ای سخن بگوید؟

جواب: حسین علیه السلام حجت خداوند بر روی زمین است و خداوند برای اولیای خود نشانه ای قرار می دهد. که بر حقانیت آنان و بطلان مخالفان دلالت داشته باشد. برای اینکه خداوند حقانیت امام حسین علیه السلام و مظلومیت او را ثابت کند ، باید چنین کرامتی به او عطا می نمود، زیرا در شرایطی که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به وجود آمده بود و بسیاری به مخالفت با ائمه علیهم السلام و دشمنی با آنان رو آوردند، مگر عده ای اندکی که حق اهل بیت علیهم السلام را رعایت می کردند. با روی کار امدن معاویه، این اوضاع بدتر  شد . او به شدت با امام علی علیه السلام و فرزندانش مخالف بود و حتی بر منبر مسلمانان از امام علی علیه السلام بدگویی می کرد. معاویه با حیله و نیرنگ توانست مردم را قانع سازد که او بر حق است نه امام علی علیه السلام. عده بسیاری از مردم عامه و برخی انسانهای ضعیف النفس و مزدور از او پیروی می کردند. معاویه با استفاده از شرایط موجود و احادیث بسیاری را جعل نمود. تا از شأن و منزلت امام علی علیه السلام بکاهد و مقام و خلفای پیش از او را بالا ببرد. با توجه به این اوضاع به آسانی می توان دریافت که بسیاری از مردم در مورد اهل بیت علیهم السلام چه نظری پیدا کردند . خواه از روی نادانی و خواه از روی کینه توزی و بدنهادی و خواه از روی مصلحت اندیشی .


امام خمینی(ره):

 الان هزار وچهارصد سال است که با این منبرها، روضه ها و مصیبت ها، ما را حفظ کرده اند

  

آیت الله قاضی(ره):

در عزاداری و زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) مسامحه ننمایید.روضه هفتگی ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشایش امور است و اگر هفتگی هم نشد دهه اول محرم ترک نشود.

 

آیت الله بروجردی(ره):

ایشان مبتلا به درد چشم شدند، فرمودند: «در روز عاشورا مقداری از گِلِ پیشانی عزاداری امام حسین علیه السلام را بر چشمان خود مالیدم، دیگر در عمرم مبتلا به درد چشم نشدم و از عینک هم استفاده نکردم!


آیت اله بهجت(ره):

گریه بر سید الشهدا(ع) از نماز شب بالاتر است.

 

حاج میرزا اسماعیل دولابی(ره):

محبت و عزاداری برای امام حسین(ع) انسان را زود به مقصد می رساند.

 

آیت الله بهاءالدینی(ره):

دستگاه امام حسین(ع) فوق فقه است... نباید به دستگاه امام حسین(ع) اهانت شود،  این عزاداری ها احیا کننده نماز و مساجد است.

 

آیت الله گلپایگانی(ره):

دلم می خواهد نام مرا هم جزء روضه خوان های حضرت سید الشهداء(ع) ثبت نمایند.

 

آیت الله علامه طباطبایی(ره):

هیچ کس به هیچ مرحله ای از معنویت نرسید، مگر در حرم مطهر امام حسین(ع) و یا در توسل به آن حضرت.

 

آیت الله عبدالکریم حائری(ره):

روضه خوانی و گریه بر سیدالشهدا(ع) عمل مستحبی است که هزار واجب درآن است.


 آیت الله کمپانی(ره):

در مجلس روضه خوانی که داشتند، مقید بودند که خودشان پای سماور بنشینند  و خودشان همه کفش ها را جفت کنند.


منبع: رجانیوز



گاهی هم اتفاق میفته بعضی چیزها برای انسان محال هست.. مثلا خلوت با شهدای گمنام..!

17 ساله بودم همیشه به این فکر می کردم که کاش روزی کنار تابوت یک شهید بنشینم و از نزدیک با او سخن بگویم.. بی واسطه ، بدون فاصله .. بدون شلوغی ها و فارغ از هیاهو ...

بعد از یک مدت که این رؤیا را در دل داشتم از طرف بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد مشهد دعوت شدیم تا به استقبال چند شهید گمنام برویم ... وقتی به آنجا رسیدیم جمعیت زیادی به آنجا امده بودند تا از شهدای گمنام استقبال کنند...

حال و هوای وصف ناشدنی ای بود ... وقتی مداح می خواند: " وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید... تو مگه کجا بودی؟"   به راحتی بوی خدا را می توانستم حس کنم .. و گمنامی شان مرا به یاد مادرشان حضرت فاطمه سلام الله علیها انداخته بود...

اما رویایم هنوز ناتمام بود چون من به خلوت با آنها فکر می کردم...

رویایم تحقق پیدا کرد و وقتی جمعیت رفتند تنها جمعی پنج-شش نفره بودیم که در کنار شهدا نشستیم و زیارت عاشورا خواندیم... 

و این خاطره هیچگاه از ذهنم پاک نخواهد شد ... 

همیشه برای خودم می نویسم و تکرار می کنم...

شهید باش

که حتی استخوان هایت بوی خدا دهد

شهید باش

که فقط حضور تو ، دلها را بلرزاند

شهید باش

که تربتت را برای تبرک بردارند

شهید باش

که مقتدایت سیدالشهدا(علیه السلام) باشد...

شهید باش...


پ.ن)

عکس هم مربوط به همان شب به یادماندنی ست...


مدت زمان: 6 دقیقه 15 ثانیه

منتشر شده در افسران | آپارات | پلاس  | روشنگری

شب چهارم: بازگشت به آسمان (حُر ابن یزید ریاحی)


سرانجام در آغاز 61 هجری خبر آمدن امام حسین(علیه السلام) که در کوفه منتشر شد، حرّبن یزید به فرماندهی 1000 نفر از سربازان برگزیده و عبیدالله به او دستور داد، از ورود کاروان به کوفه جلوگیری کرده و تنها راه را به بیعت با یزید باز بگذارند... کاروانیان یک به یک به منازل را طی کرده و در یک وادی امام دستور داد اتراق کرده و خیمه ها را برافراشتند. لشکر هزار نفری حرّ از شدت گرمای ظهر با شمشیرهای آویزان، به صف شدند و امام که آنها تشنه دید اصحاب و یارانش را امر کرد: «این قوم را سیراب و لب اسبهایشان را تر کنید.»
و سپس رو به حرّ فرمود : ای فرزند یزید، وای بر تو، با مایی یا بر ما؟حرّ در جواب گفت: بر تو ای ابا عبدالله. در این لحظه امام فرمود: «وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
و اینک اذان ظهر، پس از رفع عطش سپاه دشمن، امیر کاروان عاشقانه به سوی معبود میشتابد و حر در سایه ی مهری که در آسمان ها پیش از تولد در دلش نهاده اند به حسین علیه السلام اقتدا کرده و نماز می گذارد...پس از نماز امام رو به لشکر حر کرده و از هزاران نامه ی کوفیان که برای پاسخشان به این سفر آمده سخن می گوید...و حر در پاسخ می گوید: «ما از کسانی که برایت نامه نوشته اند نیستیم، مأموریت ما این است که از تو جدا نشویم، تا تو را نزد عبیدالله ببریم.» اندکی بعد امام تبسمی بر لب می فرماید: «مرگ به تو از این کار نزدیک تراست.» و یاران و اهل بیت خود را فراخوانده و امر میکند: «بانوان را سوار کنید تا ببینم حر و یارانش چه می کند.»
در میان صحرای تفتیده، سواران حر به سمت کاروان تاخته و جلوی آنها را می گیرند. در این میان امام حسین علیه السلام با ناراحتی دست به شمشیر برده و رو به حر می فرماید: ««ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ مَا الَّذی تُرِیدُ أَن تَصنَعَ».مادرت به عزایت بنشیند! می خواهی چه کنی؟
و اینجا پس از کلام امام که چون نوری تمام مس وجودِ حر را به یکباره طلای ناب کرده باشد آزاده مردی لب به سخن گشوده می گوید:به خدا قسم نمی توانم درباره مادرت جزنیکی چیزی بگویم وناگزیرم تورا نزدعبیدالله ببرم.»

شعاع روشن خورشید روز دهم که می دمد امام حسین(علیه السلام) با صدای بلند از مردم یاری می خواهد«آیا کسی نیست که به خاطر خدا ما را یاری بدهد؟! آیا کسی نیست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟»
درست در میان انوار آسمانی آزادگی، حر با شنیدن سخنان امام، مضطرب و پریشان با ناراحتی نزد عمربن سعد آمده و می گوید: آیا می خواهی با حسین(علیه السلام) بجنگی؟ عمر با بی شرمی می گوید: آری، چنان نبردی کنم که کمترین آن بریده شدن سرها و جدا شدن دستها باشد...حرّ نا امیدانه او را دعوت به صلح کرده و می گوید آیا بهتر نیست او را به حال خود واگذاری تا اهل بیت خود را از اینجا دور کند؟ و...

اینجا به تاریخ زمان ظهر عاشورا، و به جغرافیا کربلا ، پیش از آغاز کارزار،حرّ نگران و آشفته در گوشه ای می ایستد و در فکر...به دنبال بهانه ای که از لشکر عمر سعد جدا شود،پس به بهانه سیرابی اسبش از لشکر فاصله گرفته و راهش را به طرف خیمه گاه امام، کج کرد.همراهانش که سرگردانی اش را می بینند می گویند: از کار تو در تحیّریم، به خدا قسم هرگز تو را که از دلیران کوفه ای این گونه ندیده بودیم، تو را چه می شود؟حر پشیمان و سر به زیر می گوید:به خدا قسم، هم اینک خود را در میان بهشت و جهنم می بینم،..

ظهر عاشورا سال 61 هجری،اینجا خیمه گاه حسین بن علی‏ علیه السلام،اصحاب پیکری غرق در گلبرگ های عشقی سرخ را مقابل چشمان ابا عبدالله گذاشتند، در حالی که آخرین نفس های خاکی را با عطری افلاکی استشمام میکرد و چشمان نیمه بازش حکایت از بازگشتی به آغوش پر مهر آسمان داشت...یادش امد او گفته بود «جانم فدایت، ای فرزند رسول خدا، منم کسی که راه را بر تو بستم و سایه به سایه با تو آمده و از تو جدا نشدم و تو را در این سرزمین پر آشوب نگه داشتم... پشیمان و توبه کنان آمده ام تا جانم را فدا کنم، آیا توبه ام پذیرفته می شود؟»
حضرت خم شد و از چهره ی او گَرد و غبار زدوده و دستمالی بر سرش بست و گفت:«أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرَّاً فی الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ…». تو همان گونه که مادرت نامت را «حر» گذاشته‌است، حر و آزاده‌ای، آزاد در دنیا و سعادتمنددر آخرت!رها شو و اوج بگیر به آسمان که توبه ات را پذیرفته اند...


دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 56 ثانیه

منتشر شده در افسران | آپارات  | پلاس | روشنگری | عمارنامه

شب سوم: عروج در کنج خرابه (رقیة بنت الحسین سلام الله علیهما)


آنقدر عاشقانه نامش را دوست داشت که تولد هر دختری را مژده می دادند او را فاطمه نام می نهاد.محبّت این دختر در دل امام علیه السلام منزل گرفته بود، همیشه در کنار پدر می نشست و دم به دم ماننداو را می بوسید، و شبها در آغوش مهرش به خواب می رفت...پس چون امام عزم حرکت کرد تمام فاطمه هایش را با خود برد و رقیه را...


اینجا کربلا به ساعت خون، وقتی آسمان فتح شد به خون های سرخ کاروانیان و دستان جنون شیطان آتش بر خیمه ها گشود ..آسمان و زمین خون می گریست و سه ساله دخترکی در شام سرخ روز دهم بی تاب و بی قرارِ نوازش های دستان پدر به این سو و آن سوی خیمه هادر میان شعله های آتش می شتافت و سرانجام در بند اسارت گرفتار آمد و از هوش رفت...
و چون از خواب برخاست،خود را در آغوش عمه اش دید؛ زینب (سلام الله علیه) بیاد آورد شب عاشورا را آنسان که امام (علیه‏ السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرانم ام کلثوم و زینب! رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید و به یاد داشته باشید هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید و خویشتن‌دار باشید.»پس رقیه را که درد هجران کشیده، گرسنگی و تشنگی ها آزموده، تازیانه خورده و رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده، را در آغوش کشید و گفت آرام باش دخترم که باید بر بالای شتر برهنه راه درازی بپیماییم...


اینجا خرابه ی شام روز پنجم ماه صفر سال 61 دخترک بعد از شهادت پدر تمام شبانه روز با گریه هایش دل های کاروان اسرا را محزون تر میساخت و پیوسته از احوال پدر می پرسید و گریه می کرد می گفت «أیْنَ أبی وَ والدی وَ الْمُحامی عَنّی».
آن شب هم با حالت پریشانی از خواب بیدار شد و گفت: فَبَک وَ تَقُول: وا أَبتاهُ، واقُرَّةَ عَیناهُ، واحُسَیناهُ، چنان نالید که خرابه نشینان پریشان شدند...امام زین العابدین علیه السلام پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه چسبانید و تسلّی می داد. آن مظلومه آرام نمی گرفت، آن قدر روی دامن حضرت گریه کرد تا آن که بیهوش شد و نفس او قطع شد.
یزید ملعون از خواب بیدار شد و علت صدای شیون را پرسید و چون جریان را به او خبر دادند؛دستور داد دستمالی روی سر مبارک امام انداختند و راس حضرت را در طبق پیش رویش نهادند.
او معصومانه بر طشت نور چشم دوخته و چون پرده از آن بر می گرفت گفت: این سر کیست؟
گفتند: سر پدر توست. سر را از میان طشت برداشت و به سینه گرفت و می گفت:
«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! یا أبَتاهُ، مَنْ بَقی بَعْدَک نَرْجوه؟ یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمة حَتّی تَکْبُر»
«پدر جان، چه کسی تو را با خونت خضاب کرد! ای پدر چه کسی رگهای گردنت را برید!پدرم، چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد! پدر جان، بعد از تو به که امید وار باشیم؟ پدرجان، این دختر یتیم را پس از تو چه کسی نگهداری و بزرگ می کند!».
پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد به بوسه، فقط گریست ...
"فَنادیِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إلیَّ إلیَّ، هَلُمّی فَأنا لَک بِالانْتظار."پس رأس شریف امام او را ندا داد که به سوی من بیا، من منتظرت هستم، پس از آن، زمان بلندی از سخن افتاد و از هوش رفت و دیگر به سخن نیامد و روح شریفش همچون نامش زود اوج گرفت و بالا رفت...


+نام رقیه از ترقی و بالا رفتن می اید



دریافت
مدت زمان: 3 دقیقه 40 ثانیه

منتشر شده در : افسران | آپارات | پلاس | روشنگری

شب اول: سفیر آسمان (مسلم ابن عقیل)


سفیر نور به فرمان ولی مرکب رهوار میکند به سمت آسمان... ...
امام در نامه ای که برای کوفیان می فرستد می نویسد که: قد بعثت الیکم اخی و ابن عمّی و ثقتی من اهل بیتی؛ کسی را به سوی شما می فرستم که برادر ، پسر عمو و مورد اطمینان از اهل بیتم محسوب می شود...
اینجا کوفه آخرین ماه سال 60 هجری قمری سفیر کاروان عشق و به روایتی اولین برادر، پیش از تمام عاشقان قربانی شاه دشت نینوا می شود...
و سرآغاز حکایت سفری از طلوع خورشید نیمه ی رمضان تا شهادتی سرخ را اولین سفیر به نام فاتحان خون رقم می زند...
به عزم کوفه مخفیانه مدینه را ترک می گوید تا پنج شوال ساکن خانه مختار ثقفی شود برای سی و پنج روز ...در ایام پس از ورودش حدود هجده هزار نفر با او بیعت کردند ...
اما
هنوز مهر نامه های بیعتشان خشک نشده که حاکم کوفه بر کنار و عبید الله بن زیاد به جای او برگزیده شد.
روز نهم ذی الحجه سال شصت هجری اینجا کوفه دیار مردمان عهد شکن بر فراز دار الاماره، نقطه ی اوج پرواز اولین انتخاب ناب خدا...
فرشتگان در اوج به نظاره نشسته اند…
غروب این انتظار غریب چیست؟
انتظاری سرشار از ابدیت یا فریاد غیرت وایثارتحت لوای ولایت؟
درست در میانه ی میدان انتخاب عاشورائیان، جوان شجاع قبیله بنی هاشم با سرسپردگی عاشقانه در رکاب مولا و مقتدایش حضرت حسین ابن علی (علیه السلام) به سمت بام آسمان گام برمی دارد
و پرواز مسلم یعنی آغاز حرکت کاروان ...چون خبر شهادت مسلم بن عقیل به سیدالشهدا علیه السلام رسید که وی از مکه بیرون آمده و در راه کوفه بود.پس درباره مسلم بن عقیل، چنین فرمود: «خدا مسلم را رحمت کند، او به رحمت و رضوان خدا شتافت و تکلیفش را ادا کرد و آن چه بر دوش ماست، باقی مانده است».سپس فرزندان او را که در کاروان حسینی بودند، مورد تفقد قرار داد و دست محبت بر سر دخترش کشید.

 

دریافت
توضیحات: مداحی حاج محمود کریمی-حضرت رقیه 

 

مرغ بسمل شده ای بال و پرش می سوزد

کودکی زندگی اش در نظرش می سوزد

دختری که وسط خیمه ای گیر افتاده

اولین شعله که آید سپرش می سوزد

سپرش سوخته و چادرش آتش گیرد

تا تکانی بخورد موی سرش می سوزد

بعد از آن قائله دیگر کمرش راست نشد

اثر سوختگی دور و برش می سوزد

تا رسد قطره اشکی سر زخم گونه

ناگهان گوشه چشمان ترش می سوزد

شده ام مثل همان مادر محزونی که

همه شهر ز آه سحرش می سوزد

عمه؛ آن شب که مرا روی هوا می آورد

ریشۀ موی سرم بین اثرش می سوزد

تا ترک های لب تشنه بابا دیدم

جگرم گفت: هنوزم جگرش می سوزد

بعد از آنی که لبانم به لبانش چسبید

سینه ام از نفس شعله ورش می سوزد

شاعر:قاسم نعمتی

پ.ن)

شعر با مداحی فرق می کنذ.


بدان که سینه ی تو نیز آسمانی لاینتناهی ست

با قلبی که در آن چشمه ی خورشید می جوشد

و ببین که چه ترنمی دارد در تپیدن...

حسین .. حسین .. حسین

ـــــــــ

پ.ن) دستخط از حقیر است ... برای ارباب.

طرح آماده بود فقط کمی تغییرات حاصل شد. 

برگرفته شده از صدای نور