آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مورد سر امام حسین علیه السلام» ثبت شده است


دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 56 ثانیه

منتشر شده در افسران | آپارات  | پلاس | روشنگری | عمارنامه

شب سوم: عروج در کنج خرابه (رقیة بنت الحسین سلام الله علیهما)


آنقدر عاشقانه نامش را دوست داشت که تولد هر دختری را مژده می دادند او را فاطمه نام می نهاد.محبّت این دختر در دل امام علیه السلام منزل گرفته بود، همیشه در کنار پدر می نشست و دم به دم ماننداو را می بوسید، و شبها در آغوش مهرش به خواب می رفت...پس چون امام عزم حرکت کرد تمام فاطمه هایش را با خود برد و رقیه را...


اینجا کربلا به ساعت خون، وقتی آسمان فتح شد به خون های سرخ کاروانیان و دستان جنون شیطان آتش بر خیمه ها گشود ..آسمان و زمین خون می گریست و سه ساله دخترکی در شام سرخ روز دهم بی تاب و بی قرارِ نوازش های دستان پدر به این سو و آن سوی خیمه هادر میان شعله های آتش می شتافت و سرانجام در بند اسارت گرفتار آمد و از هوش رفت...
و چون از خواب برخاست،خود را در آغوش عمه اش دید؛ زینب (سلام الله علیه) بیاد آورد شب عاشورا را آنسان که امام (علیه‏ السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرانم ام کلثوم و زینب! رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید و به یاد داشته باشید هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید و خویشتن‌دار باشید.»پس رقیه را که درد هجران کشیده، گرسنگی و تشنگی ها آزموده، تازیانه خورده و رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده، را در آغوش کشید و گفت آرام باش دخترم که باید بر بالای شتر برهنه راه درازی بپیماییم...


اینجا خرابه ی شام روز پنجم ماه صفر سال 61 دخترک بعد از شهادت پدر تمام شبانه روز با گریه هایش دل های کاروان اسرا را محزون تر میساخت و پیوسته از احوال پدر می پرسید و گریه می کرد می گفت «أیْنَ أبی وَ والدی وَ الْمُحامی عَنّی».
آن شب هم با حالت پریشانی از خواب بیدار شد و گفت: فَبَک وَ تَقُول: وا أَبتاهُ، واقُرَّةَ عَیناهُ، واحُسَیناهُ، چنان نالید که خرابه نشینان پریشان شدند...امام زین العابدین علیه السلام پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه چسبانید و تسلّی می داد. آن مظلومه آرام نمی گرفت، آن قدر روی دامن حضرت گریه کرد تا آن که بیهوش شد و نفس او قطع شد.
یزید ملعون از خواب بیدار شد و علت صدای شیون را پرسید و چون جریان را به او خبر دادند؛دستور داد دستمالی روی سر مبارک امام انداختند و راس حضرت را در طبق پیش رویش نهادند.
او معصومانه بر طشت نور چشم دوخته و چون پرده از آن بر می گرفت گفت: این سر کیست؟
گفتند: سر پدر توست. سر را از میان طشت برداشت و به سینه گرفت و می گفت:
«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! یا أبَتاهُ، مَنْ بَقی بَعْدَک نَرْجوه؟ یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمة حَتّی تَکْبُر»
«پدر جان، چه کسی تو را با خونت خضاب کرد! ای پدر چه کسی رگهای گردنت را برید!پدرم، چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد! پدر جان، بعد از تو به که امید وار باشیم؟ پدرجان، این دختر یتیم را پس از تو چه کسی نگهداری و بزرگ می کند!».
پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد به بوسه، فقط گریست ...
"فَنادیِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إلیَّ إلیَّ، هَلُمّی فَأنا لَک بِالانْتظار."پس رأس شریف امام او را ندا داد که به سوی من بیا، من منتظرت هستم، پس از آن، زمان بلندی از سخن افتاد و از هوش رفت و دیگر به سخن نیامد و روح شریفش همچون نامش زود اوج گرفت و بالا رفت...


+نام رقیه از ترقی و بالا رفتن می اید



دریافت
مدت زمان: 3 دقیقه 40 ثانیه

منتشر شده در : افسران | آپارات | پلاس | روشنگری

شب اول: سفیر آسمان (مسلم ابن عقیل)


سفیر نور به فرمان ولی مرکب رهوار میکند به سمت آسمان... ...
امام در نامه ای که برای کوفیان می فرستد می نویسد که: قد بعثت الیکم اخی و ابن عمّی و ثقتی من اهل بیتی؛ کسی را به سوی شما می فرستم که برادر ، پسر عمو و مورد اطمینان از اهل بیتم محسوب می شود...
اینجا کوفه آخرین ماه سال 60 هجری قمری سفیر کاروان عشق و به روایتی اولین برادر، پیش از تمام عاشقان قربانی شاه دشت نینوا می شود...
و سرآغاز حکایت سفری از طلوع خورشید نیمه ی رمضان تا شهادتی سرخ را اولین سفیر به نام فاتحان خون رقم می زند...
به عزم کوفه مخفیانه مدینه را ترک می گوید تا پنج شوال ساکن خانه مختار ثقفی شود برای سی و پنج روز ...در ایام پس از ورودش حدود هجده هزار نفر با او بیعت کردند ...
اما
هنوز مهر نامه های بیعتشان خشک نشده که حاکم کوفه بر کنار و عبید الله بن زیاد به جای او برگزیده شد.
روز نهم ذی الحجه سال شصت هجری اینجا کوفه دیار مردمان عهد شکن بر فراز دار الاماره، نقطه ی اوج پرواز اولین انتخاب ناب خدا...
فرشتگان در اوج به نظاره نشسته اند…
غروب این انتظار غریب چیست؟
انتظاری سرشار از ابدیت یا فریاد غیرت وایثارتحت لوای ولایت؟
درست در میانه ی میدان انتخاب عاشورائیان، جوان شجاع قبیله بنی هاشم با سرسپردگی عاشقانه در رکاب مولا و مقتدایش حضرت حسین ابن علی (علیه السلام) به سمت بام آسمان گام برمی دارد
و پرواز مسلم یعنی آغاز حرکت کاروان ...چون خبر شهادت مسلم بن عقیل به سیدالشهدا علیه السلام رسید که وی از مکه بیرون آمده و در راه کوفه بود.پس درباره مسلم بن عقیل، چنین فرمود: «خدا مسلم را رحمت کند، او به رحمت و رضوان خدا شتافت و تکلیفش را ادا کرد و آن چه بر دوش ماست، باقی مانده است».سپس فرزندان او را که در کاروان حسینی بودند، مورد تفقد قرار داد و دست محبت بر سر دخترش کشید.


دل مردان خدا راست ز تو نور حیات

 یا قتیل العبرات

 شده محکم ز مناجات تو ارکان صلات

 یا قتیل العبرات

 بابی انت و امی گل گلزار رسول

 راحت جان بتول

 مرتضی سیرت و صورت حسن و حمزه صفات

 یا قتیل العبرات

 ما ز نور تو رسیدیم به سر منزل عشق

 ای قرار دل عشق

 چون تو مصباح هدی هستی و کشتی نجات

 یا قتیل العبرات...


شاعر:وحیده افضلی

برگرفته شده از صدای نور