آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کبوتر حرم» ثبت شده است


دوباره یک غروب دلنشین 
دوباره یک صدا،
صدای سبز
دوباره می پرد کبوتری
به دور گنبد حرم
دوباره چشمهای من 
پر از نگاه کاشی و ستاره می شود
کنار حوض
دوباره ذهن من 
پر از صدای بالهای یک فرشته می شود
نگاه کن!
من آن کبوترم
به دور گنبد طلایی اش
چه عاشقانه می پرم

ـــــ

مشهدالرضا علیه السلام- امروز




کسی چه می دانست ، گناه سراپای وجودم را غرق در خود کرده بود!
کسی چه می دانست ، قلب من زنگار گرفته است!
کسی چه می دانست ، من هم با همین قلب پر گناه هوای حسین را بر سر دارم و کویش!
تنها او می دانست!
حرفهایم را به او می گفتم چرا که او هیچگاه به خاطر حرفهایم مرا تمسخر نکرد...
هیچگاه نگفت تو کجا و کربلا کجا؟
هیچگاه نگفت : بچه ای هنوز!
هیچگاه نگفت : اول برو آدم شو!
همه می خواستند به من درس اخلاق بدهند .. با سرکوفت! به زور و دور از محبت .. او به من چیزی نمی گفت که دلم برنجد!

او مرا بوسید ... و برات کربلا داد . بدون هیچ سرکوفتی! بدون هیچ منتی!
شنیده بودم او رئوفاست و انیس النفوس!
اما باور نداشتم...

حال من مانده ام و یک دل کربلایی و سوخته ... و یک صحن آزادی ! همین...
برگرفته شده از صدای نور