آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

توی رویاهام، یک پسر داشتم بزرگش می‌کردم بهش درس شهادت می‌دادم بعد می‌شد سرباز رکاب حاج قاسم. حاجی بهش یاد می‌داد یک سرباز امام زمان چطور باید باشه؟ میگفتم پسرم هر چی سردار میگه گوش بده دل بده کم کسی نیست. حرفاشو بذار روی چشمات...

صبح بیدار شدم تا حالا اشکم بند نمیاد چطور باور کنم نبودنتو؟ چطور باور کنم رفتنو؟ چیزی جز شهادت حق شما نبود.

دارم رویاهایی که بافته بودم پنبه می‌کنم پسرم بی سردار موند 💔

به مدد حضرت زهرا سلام الله علیها هیچ مشکلی در صفرا، کلیه ها و طحال وجود نداشت سه دکتر رفتم که هیچ کدام نگفتند چه کار کن تا دردت خوب شود! از آخر طب اسلامی به دادم رسید و با یک روش ساده الان هیچ دردی ندارم .

اگر درد داشتید حوله داغ کنید و روی درد بگذارید و با روغنهای طبع گرم مثل زیتون، کنجد ماساژ دهید.

طب مدرن چیزی جز دردسر ندارد.

 

آنقدر پهلویم درد می‌کند که با هر سرفه خم می‌شوم.

آنقدر دردم زیاد است که نماز صبح را با تیمم بر روی گرد و خاک میز کناریم خواندم بدون چادر!

آنقدر دردم زیاد است که اشکهایم میل به خشک شدن ندارند.

آنقدر درد دارم که به مادر مریضم بیشتر از قبل زنگ میزنم و غیرطبیعی می‌خندم و او می‌گوید الهی همیشه بخندی.

می‌دانید؟

من درد پهلو نکشیده بودم من دردی را به تنهایی نکشیده بودم روضه ی حضرت زهرا مرا به گریه وا‌می‌دارد می‌خواهم آرامشم را حفظ کنم نمی‌توانم.

تب لرز خواب را از چشمم ربوده و با هر سرفه از درد خم می‌شوم.

خدایا می‌بینی؟

بنده‌ی نازک نارنجی تو با درد پهلو پیاده خود را به درمانگاه می‌رساند اما پزشک حتی به او دست نمی‌زند ببیند این درد ناشی از چیست!می‌گوید چیزی نیست خوب می‌شوی اما حقیقت این صفرای لعنتی‌ست که وقت گیر آورده ...

خیلی د رد دارم

 

شاید من یک شخصیت خاص هستم که با بدترین شرایط (از جهت ظرفیت خودم) مانوس میشم! حتی وقتی خونه‌ی اولم جای خیلی دوری بود و به هیچ جا دسترسی نداشت! آفتاب نداشت برای منی که داشتن نور خورشید اینقدر مهمه همیشه انگار توی سایه بودم. حتی وقتی که خونه‌ی دومم بازم دور بود طبقه‌ی سوم بدون آسانسور، و خیلی کوچیک! ولی من دل بسته بودم بهش. به آفتابی که از طلوع تا غروب خورشید داشتم به حس و حال زندگی عزیزم که دودستی چسبیدم بهش. به حال عاشقانه‌ای که موقع پختن غذام داشتم وقتی که کبوترا پشت پنجره‌ی خونه‌م می‌نشستن و من غذا می‌ریختم قلبم پر از عشق می‌شد وقتی از من نمی‌ترسیدن!

آره من حتی با کبوترام هم انس گرفتم و الان دلم لک زده براشون ... حتی به روزهای همیشه تنهای منتهی به شبم، روزهایی که اشک با من مانوس بود ولی من نذاشتم از پا دربیاره منو، اگه تا حالا تنها توی یک خونه جای غریب نبودید احتمالا نمی‌دونید من چی میگم.

حالا هم توی خونه‌ی سوم عشق می‌کنم با آرامشی که حاصل سختیهایی هست که کشیدم. آرامشی که دارم به خاطر این نیست که پول زیادی داریم نه! که اگه به خاطر این بود خیلی سطحی و گذرا بود و البته مضحک! چون نه تنها پولمون زیاد نیست بلکه به خاطر این هست که قلبم به وسعت تمام سختیهایی شده که کشیدم بزرگ شده و کسی جز خدا و امام رضا جانم ازشون خبر نداره! مسائلی که من و همسرم حتی توی خواب شبمون هم نمی‌دیدیم بتونیم با معجزه‌ی عشق از پسشون بربیایم.

نمی‌خوام داستان لیلی و مجنون رو براتون تعریف کنم بلکه هدفم از نوشتن این بود که حاصل انتخاب عاقلانه قطعا عاشقانه ست اما انتخاب عاشقانه ممکنه اینطور نباشه، نظرتون و یا تجربتونو بگید میخونم :)

بازم ازینا بنویسم یا جالب نیست؟

خیلی مطلب میذارم که منتشر نمی‌کنم. قبلا بیشتر حرفهایی که توی دلم بود رو می‌نوشتم و خیلی راحت دکمه انتشار می‌زدم. شاید به خاطر این باشه که من هر چی سنم بالاتر میره محافظه‌کارتر میشم یا دلیل دیگش اینه که این روزا حال خیلیامون وابسته به مجازی شده و شاید فقط یک جمله آه حسرت رو به دل کسی بنشونه. حالا که مثل قبل اهل تولید محتوا نیستم و حرفهامو هم در پوشه ی پیشنویسها ذخیره می‌کنم چی دارم بگم و از چی بنویسم؟

خدا رو چه دیدید شاید یک وبلاگ دیگه زدم و کاملا ناشناستر از اینجا روزانه نویسی کردم.

 

هرسال منتظر بودم که یه اتفاقی بیفته که برم، یک معجزه که من بالاخره پیاده روی اربعین برم. هرسال نشد هر سال نشد جز یک سال که اسمم بین اون همه دانشجو که همه هم از من بهتر بودن دراومد. اما مادرم اجازه نداد چون پیاده بود چون می‌ترسید از اینکه برم و مریض بشم و آشنایی همراهم نیست، و باز هم نرفتم. سه سال بعدش هم همینطور ، نشد بریم. اما امسال اصلا نخواستم که برم چون بهتره که نَرَم آره برای خودم بهتره که اصلا نخوام که برم چون دیگه دلم باید محکمتر از قبل باشه چون باید یاد بگیرم اویس باشم یعنی میتونم که باشم؟

شاید هیچ وقت دیگه نشه که برم چند روز قبل نگاه کردم چقدر گرون شده بود خیلی دلم شکست...

خوش باشی آقا با زائرات.

برگرفته شده از صدای نور