آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است


برخی در بند #چشم‌هایند،
جمعی در پی #نگاه.
تفاوتی از #ماده تا #معنا،
فـــاصــلــه‌ای از #مــرگـــ تا #شهــادتـــ..

######
ارباب طلبید
اما گاهی #اویس بودن، چقـــدر #شیرین است!
کاروان رفتــ...
و گفت:
زیارتت قبول !


پ.ن)
در کلبه ی ما #رونق اگر نیست، #صفا هست.
#التماس_دعا

چند وقتیست که هر کاری می کنم فقط برای توست...

به خاطر تو

نمی شنوم

نمی بینم

نمی خواهم

ایمان دارم که مرا

می شنوی

می بینی

می خواهی

به خاطر نداده هایت سپاسگزارم.

عَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ

+اگر می شود، بخواه!



دریافت

 

 

زمین هنوز نم بارون داشت .. نسیم خنکی می وزید. هوا بهاری بود و حرم خلوت!

 

 

روی فرشها نشستم و زیارت نامه خوندم.

 صدای خنده ی چندتا بچه که اونطرف تر روی فرشها دراز کشیده بودن و غلت می زدند، توی صحن می پیچید.

یادش بخیر بچه که بودم هر وقت خلوت بود با برادرم روی فرشها دراز می کشیدیم و به آسمون نگاه می کردیم.

می گفتم: قبول داری آسمون حرم از همه جا آبی تره! داداش هم تایید می کرد .

بعد یک چندتا کبوتر هم نزدیکمون روی فرشها میومدند و نوک می زدند به فرشها!

برادر هم می دوید سمتشون .. دوباره می خندیدیم و بازی می کردیم.

گاهی وقتها هوا سرد بود چندماه حرم نمیومدیم ، بابا و مامان میگفتن سرما می خورید!

بعد توی تلویزیون که حرمو نشون میداد یک کوچولو دلم حرم می خواست .

امروز حرم، هوای کودکیهام رو داشت...

همون وقتایی که اگه یک ذره دلم تنگ میشد از روی صداقت و یکرنگی بود...

همون وقتایی که روی فرش دراز می کشیدم و به گنبد آبی مسجد گوهرشاد نگاه می کردم!

همون وقتایی که وقتی به مولا سلام می دادم انتظار داشتم جوابمو بده و منتظر می موندم!

اگه دوباره برگردم به اون زمان..دلم بیشتر برای مولا تنگ میشه..

خوشحالم که بزرگ شدم و منو برای خادمی خودت انتخاب کردی امام رئوفم♥

من از کودکی عاشقت بوده ام...

 متن و عکس: خادم امام رضا علیه السلام/ رضوی / 21آبان94


چهره ی خسته ای داشت.

اضطرار از صورتش پیدا بود .

بعد از سلام و خداقوت، گفت : «دخترم! من مسافرم.. میخوام برم امروز .. تو خادمی .. نظرکرده ی آقایی... بهش بگو دخترمو شفا بده ... »

و بعد اشک توی چشماش جمع شد!

ادامه داد: « شما پاکید! مگر به دعای شما گره ما باز بشه...»

خادم شرمنده شده بود ..

 به زائر گفت: « حاج خانم، من یک نوکر بیشتر نیستم، اما چشم .. هربار که برای خدمت میام ، شفای دخترتون رو از مولا میخوام.»

..............

خداوند ستارالعیوب است، و ائمه ی معصومین علیهم السلام تجلی صفات خداوندی هستند.

منِ عاصی از نوکری  تو عزت یافتم...



خدآیا به تو پناه میبرم که ظاهرم در برابر دیده ها نیکو و درونم در آنچه که از تو پنهان می دارم زشت باشد و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی توجه مردم را به خود جلب نمایم و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم تا به بندگانت نزدیک و از خوشنودی تو دور گردم.   نهج البلاغه حکمت 276

 

 عکس و متن : رضوی



 


دریافت

 

#اینجا ، #مأوای من است

تنها جایی که می توانی اشک بریزی بدون آنکه طعنه بشنوی
با خودت حرف بزنی بدون آنکه کسی بگوید: هیس!
ساعتها بنشینی و درددل کنی با مولایت.. بدون آنکه بشنوی وقت ملاقات تمام است!
حرفهایت را می گویی بدون آنکه ترس از افشای رازت داشته باشی...

هوای دلت ابری ست؟
آلوده به گناه است؟!
نترس!
#آسمان اینجا بخیل نیست
فقط کافیست دستهایت را به سویش بالا ببری
آنقدر می بارد بر دلت
آنقدر بی مضایقه #محبت میکند
تا #زلال شوی
تا رنگین کمانی از #عشق تو را به مولایت وصل می کند.
#آسمانی شدنت مبارک!

متن و عکس: از #رضوی
5شنبه 30مهر94

برگرفته شده از صدای نور