آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۲۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

هوای حرم ، هوای حسین

اینکه دلتنگ توام اقرار میخواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار میخواهد مگر؟
وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار میخواهد مگر؟
عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق میشویم
اشتباه ناگهان تکرار می خواهد مگر؟
من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچمدار می خواهد مگر؟
با زبان بی زبانی بارها گفتی:"برو"!
من که دارم میروم! اصرار میخواهد مگر؟

مهدی مظاهری

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به شدت دلتنگ هوای کربلا هستم ... ولی یار نمی طلبد .. چاره چیست؟

بسیجی



دریافت
توضیحات: سخنان امام خامنه ای در مورد بسیجی


و چه زیبا گفت سیدشهیدان اهل قلم: « گمنامی تنها برای شهرت پرستان دردآور است، وگرنه تمام اجرها در گمنامیست.»

حرم امام رضا

 

و تو هــرگز به عظمت او پی نخواهـی برد

مگر اینکــه به پایش بیفتـــی ...

حال به بالای سرت نگـاه کــن !

آیا هنــوز به حقارت خود پــی نبرده ای؟!


عکس و متن : از رضوی

همین امروز

در قسمت قبل در ارتباط با پیام عاشورایی رفتار حضرت زینب سلام الله علیها و و ماجرای صبر ایشان را بیان کردیم. در این قسمت به این مسئله می پردازیم که چرا می گویند: « ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» آیا دلیل آن فقط به خاطر هدایتگری و معصوم بودن ایشان است؟ و یا اینکه حتی سر مطهر امام حسین علیه السلام هم چراغ راه هستند؟

ان الحسین مصباح الهدی


سلیمان ابن اعمش گوید: « در موسم حج مشغول طواف بودم ناگهان دیدم مردی می گفت: « خدایا مرا ببخش ، هر چند می دانم مرا نمی بخشی.» سلیمان گوید از شنیدن این سخن به خود لرزیدم. به او نزدیک شدم و گفتم : ای فلان! تو در حرم خدا و حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستی و این روزها ایام حرام و مربوط به ماه با عظمتش است. پس چرا از بخشش خدا ناامید هستی؟

گفت: ای فلان! گناه من بزرگ است.

گفتم: آیا گناه تو از کوهها ی تهامه نیز بزرگتر است؟

گفت: بله ، اگر تمایل داری ماجرا را برایت بگویم.

گفتم : بگو.

گفت : بیا از حرم بیرون برویم. چون از آنجا بیرون شدیم به من گفت: من در لشکر شوم و جزء سپاه عمر ابن سعد بودم . وقتی حسین علیه السلام کشته شد، من یکی از چهل تنی بودم که سر امام حسین علیه السلام را از کوفه برای یزید بردیم. در راه به دیر مسیخیان رسیدیم و در انجا اتراق نمودیم. سر حسین علیه السلام بر روی نیزه بود و عده ای هم مواظب آن بودند. وقتی غذا آماده شد و برای صرف غذا دور هم جمع شدیم ، ناگهان دستی پیدا شد و بر روی دیوار چنین نوشت:

« آیا جماعتی که حسین علیه السلام را کشتند ، امید دارند که در روز قیامت از شفاعت جدش بهره مند شوند؟»

در قسمت قبل در ارتباط با پیام حضرت زینب سلام الله علیها از کوبیدن سر خود به محمل و جاری شدن خون از آن صحبت کردیم و گفتیم چرا حضرت زینب سلام الله علیها که اسطوره صبر است ، اینگونه رفتار می کند. در این قسمت به یکی از عنایات سر مطهر امام حسین علیه السلام به کاروان اسرا می پردازیم. این قسمت بسیار تکان دهنده است.

اسرای کربلا

نویسنده کتاب المعالی السبطین به نقل از کتاب مصباح الحرمین داستانی را نقل می کند که خلاصه آن چنین است: در یکی از شبها که کاروان اسیران به سوی شام در حال حرکت بود، سکینه بهانه پدر را گرفت و شروع به گریه نمود. هر چند ساربان او را سرزنش کرد ، ساکت نشد. آن ملعون به سکینه گفت: « ای دختر خارجی ، ساکت  شو.» سکینه گفت: «ای دریغ بر تو ای پدر ! تو را از روی ظلم و جور کشتند و خارجی خواندند.» آن ملعون از این سخن به شدت عصبانی شد و دست سکینه را گرفت و او را بر روی زمین انداخت و سکینه از هوش رفت . وقتی به هوش آمد که کاروان رفته بود. او در تاریکی شب پابرهنه راه می رفت ، گاهی از خداوند مدد می خواست و گاهی پدر و گاهی عمه اش را به کمک می طلبید. او پدرش را صدا می زد و می گفت: « ای پدر ، رفتی و مرا تنها و بی کس رها نمودی. من در این بیابان و در این تاریکی شب، به چه کسی پناه ببرم؟» مدتی دوید و بعد هم بیهوش بر روی زمین افتاد . در این هنگام بود که آن نیزه که سر مطهر امام حسین علیه السلام بر روی آن بود ، از دست نیزه دار جدا و زمین از هم شکافته شد. و آن نیزه تا نصفه در زمین فرو رفت و همچون میخی که محکم به دیوار کوبیده شده باشد ، محکم گشت. نیزه دار هر چند تلاش کرد، نتوانست آن را از زمین بکند.

در قسمت قبل در ارتباط با رسالت بزرگ حضرت زینب کبری سلام الله علیها صحبت کردم و مصائبی که بعد از واقعه ی عاشورا برای اهل بیت امام حسین علیه السلام به وجود آمد. خواندید که حضرت زینب کبری سلام الله علیها پس از ورود به کوفه با دیدن سر مطهر امام حسین علیه السلام سر خود را به چوبه ی محمل کوبیدند به طوری که خون از آن جاری گشت.در این قسمت می خوانیم که چرا حضرت زینب سلام الله علیها با اینکه اسطوره صبر هست اینگونه رفتار می کند؟آیا با این کار پیامی برای اهل کوفه دارد ؟

حضرت زینب سلام الله علیها


قلب زینب سلام الله علیها  از آن همه سختی به تنگ آمده بود او همراه اطفال و زنان زمانی وارد کوفه شد که سر برادر را بر فراز نیزه ها در مقابل دیدگان خود یافت. زینب سلام الله علیها با کوبیدن سر خود بر محمل خواست شدت سختیها و غم و اندوه خود را برای مردم بیان کند. ولی آیا کاری امکان پذیر بود به خصوص آن زمان که این کار را در راه کوفه یا قبل از آن انجام دهد؟ بله چنین روی زمین افتاده است که آن حالت اندوهبارترین و شدیدترین حالتها بود. اما در آن موقعیت ، زینب اصلا چنین کاری نکرد، بلکه برعکس با تمام عزت و توانمندی به طرف جسد برادر رفت و از میان لشکر عبور کرد، حجت خداوند را از روی زمین برداشت و  رو به آسمان کرد و گفت: « خداوندا ! این قربانی را از آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم بپذیر!»

این چه صبری است ؟ و چه نیرویی که زینب سلام الله با آن حالت مصیبت زده ، حسین علیه السلام را که خود بار امامت را به دوش می کشید از زمین بر می دارد؟ زینب موقعیتی راکه هیچ انسانی طاقت تحمل آن را ندارد، تحمل نمود اما چه شد که او هنگام ورود به کوفه یکباره شکسته شد؟

حرم امام رضا


ﻣﻦ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺗﻮﺍﻡ ، ﺑﺎﺯ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﻄﻠﺒﯽ؟

ﺷﺮﻁ ﺁﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺗﺮ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﮐﻨﯽ!


عکس: از حقیر - همین امروز زیر بارش باران

شاعر:  ﺣﺴﯿﻦ ﺷﯿﺮﺯﺍﺩﻩ 


در قسمت قبل در ارتباط با دو معجزه ای که از سر مطهر امام حسین علیه السلام دیده شده است ، صحبت کردم. در این قسمت می خواهم در ارتباط با ورود اسرا به کوفه و سوگنامه ی حضرت زینب سلام اله علیها صحبت کنم. به راستی کـــربلا در کـــربلا مـی مـاند اگـر زینــب نبــود ...

حضرت زینب سلام الله علیها

از مسلم حصاص « گچکار» نقل شده است که گفت: ابن زیاد مرا برای مرمت و تعمیر دارالعمارة به کوفه فراخواند. هنگامی که مشغول گچ کاری درها بودم ناگهان صدای ناله و فریاد از کوفه برخاست. از خادمی که همراه ما بود پرسیدم : چه شده که کوفه یک صدا فریاد می زند؟ گفت: الان سر یک خارجی را آورده اند که بر یزید خروج نموده است . گفتم این خارجی کیست؟ گفت: حسین ابن علی است.

مسلم می گوید: آن خادم را تنها گذاشتم تا اینکه از انجا خارج شد. آنگاه آنقدر صورتم را با سیلی زدم تا اینکه ترسیدم از ضربت سیلی ها، چشمانم کور شود. دستانم را از گچ پاک کردم و از قسمت پشت قصر خارج شده و در کنار خاکروبه ها ایستادم. همانطور ایستادم و مردم هم منتظر ورود اسرا و سرهای بریده بودند. ناگهان چهل هودج که بر چهل شتر سوار بود ظاهر شد و در ان هودج ها ، خاندان ، زنان و اولاد فاطمه سلام الله علیها بودند. ناگهان علی ابن الحسین علیه السلام را دیدم که بر مرکبی برهنه سوار بود و بر روی رگ های گردن او لخته های خشکیده خون پیداست. آنگاه ام کلثوم از محمل سر بیرون آورد و به مردم گفت : « ای اهل کوفه، ساکت باشید، مردان شما به کشتن ما همت می گمارند و زنانتان به حال ما گریه می کنند . خداوند در روز قیامت میان ما و شما داوری خواهد کرد.»

شهید عاشورایی

 عاشورای 88 که رسید... فضا طوری دیگه ای شده بود... 
یک عده بودند که غبار فتنه چشماشون رو نابینا کرده بود و تشخیص حق و باطل براشون سخت شده بود ...
اما همیشه افرادی هستند که خوب موقعیت رو تشخیص میدن.. اینها "السابقون" هستند و در کارهای خیر شتاب می گیرند ...
 سید علیرضا ستاری ، جوانی در لباس امدادگر هلال احمر وقتی می بینه دارن خیمه ها آتش می زنند .. هلهله می کنند... غیرتش به جوش میاد و میره وسط معرکه ... به گفته  ی خود سید علیرضا : « اونروز ، صدای سوت و کف میومد ، صدای هلهله ها میومد... که هل من ناصر حسین شنیده نشه!»

 و شد جانباز عاشورای 88 ... و بعد از چهار سال تحمل جراحات وارده در بهمن 92 ندای حق رو لبیک میگه و میره پیش معشوقش اباعبدالله الحسین علیه السلام... در احوالات این شهید عاشورایی فقط همین رو بگم که در حرم مطهر رضوی به نیت این شهید بزرگوار قرآن رو باز کردم این آیه اومد :

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ۞ 
سوره احزاب ؛ آیه ۲۳ 
از مومنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نکرده‏ اند. 

امروز هم عاشوراست ... و سالگرد جانبازی این سید بزرگوار... شادی روحش صلوات 

♦دریافت مستند و اطلاعات از این شهید از اینجا 

عطشان                        


یک روز تشنه مانده ام و رفته ام ز تاب

یادم رسید تشنگی کودک رباب!!

افطار شد روی لبم بود زمزمه

کودک چقدر می خورد آب، آب!

السلام علیک یا مرمل بالدماء و مقطع الاعضاء سیدنا الغریب یااباعبدالله علیه السلام


از دستنوشته های شهید عاشورای 88 - سیدعلیرضا ستاری

برگرفته شده از صدای نور