- ۰۲ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۳
- ۳ نظر
برای نظافت سرویس ها دونفر را قرار میدادند از دو جهت کار سختی بود هم نگاه زوار به ما نگاهِ خادمالشهدا نبود فکر میکردند ما از سر نیاز مالی آنجا را تمیز میکنیم چه بسا به یکی از دوستانم پول داده بودند که یادش بخیر چقدر خندیدیم😂 جهت دیگر سختی کار حجم انبوه زوار در بازه عید بود و همچنین تاکید سردار باقرزاده به خلوص در انجام کار ما را ترغیب میکرد که کارمان را به نحو احسن انجام دهیم.
القصه اینکه نوبت به من رسید و حتی حین کار سرم را بالا نمیگرفتم که با کسی رودررو نشوم این کار برخلاف میل باطنیم بود ازقضا همکارم همان اول از زیر کار فرار کرد و من تنها ساعتها غیر از زمان نماز در داخل توالت بودم و زمان ناهار آمدم دلی از عزا دربیاورم چشمتان روز بد نبیند اولین لقمه را که در دهان مبارک گذاشتم صدای مسئول آمد که داشت میگفت آبروی معراج را نبرید چرا مسئول سرویسها نیست یک زائر الان به من شکایت کرده و...
من هم از آنجا که پوستم خیلی نازک است لقمه اول را به زور و زحمت قورت دادم و اشکهای لعنتی هم راه خروج پیداکردند.سریع بلند شدم که به محل خدمتم برسم دوستم دستم را گرفت وگفت بشین خودتو هلاک نکن الان نوبت فلانیست! چادرم را سرم کردم و دوباره شروع به کار کردم حین کار چقدر گریه کردم و چقدر دلم شکسته بود حس غربت داشتم و گفتم حتما چون من تنها مشهدی هستم و بقیه تهرانی بامن اینطوری برخورد میکنند و حسابی با امام رضا درددل کردمو گریستم و شستم تا شب.
صدای شکمم درآمده بود و توان نداشتم و دیدم دوستانم به کمکم آمدند و یکی هم رفته بود به مسئول ماجرا را تعریف کرد او هم آمد بابغض از من عذرخواهی کرد و دیگر مرا مسئول سرویسها نکرد از آن روز من خودم را تنبیه کردم و هر روز به دوستانم برای سرویسها کمک میکردم چون من کارم را برای رضای خدا و شهدا نکردم شهدا هم معرفت کردند و گذاشتند توی کاسهام...
فیلمش را دارم چقدر خندیدیم و چقدر خاطره ماند. هربار حس میکنم دارم شهدا را فراموش میکنم به یاد آن روزهای خوب بلندمیشوم و سرویس خانه را میشویم و تمیز میکنم، این راه رام کردن نفسم شد، خدایا من و فرزندانم را از راه اهل بیت و شهدا جدا نکن،الهی آمین
شما چه راهی برای خودتان دارید؟