خاطره ای از شهید عبدالحسین برونسی
یازینب کبری(س)
داشتیم مهمات بار می زدیم که بفرستیم منطقه. وسط کار، یه دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی. پابه پای ما کار می کرد و مهمات می ذاشت توی جعبه ها. تعجب کردم اما تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچه های دیگه اصلا حواسشون به او نیست. انگار نمی دیدنش. رفتم جلو، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم : خانم! جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشید. صورتش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگه شما در راه برادرمن زحمت نمی کشید ؟(یاد امام حسین(ع) از خود بی خودم کرد و گریه ام گرفت.)
خانم فرمود : هرکس یاور برادر من باشد ما هم او را یاری می کنیم.
برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
- ۹۱/۱۲/۲۸