آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

خاطره ای از مرد کوچک

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۳۹ ب.ظ


با یکی از دوستان دم سینما مشغول خرید بلیط بودیم که یک دفعه متوجه شدم یکی داره چادرمو می کشه. به پشت سرم که نگاه کردم کسی رو ندیدم ....

به پایین که نگاه کردم یک پسربچه ی 6-7 ساله رو دیدم که البته جثه اش خیلی کمتر از سنش رشد کرده بود.

چند تا قرآن جیبی دستش گرفته بود و اصرار می کرد که بخرم.

- خاله تو رو خدا یک قرآن بخر من از صبح ده تا داشتم ببین همش مونده!

یک لبخندی زدم ... نشستم که هم قدش بشم ... موهاشو دادم یک طرف .... از شدت عرق موهاش بهم چسبیده بود.
صورتش آفتاب سوخته شده بود ... پشت اون نگاههای کودکانه ش یک مرد نهفته بود.

- بهش گفتم: قرآن ها رو چند می فروشی؟

- گفت : ... تومن!

- گفتم : فکر نمی کنی گرون باشه؟

- گفت: خاله ببین الان میخوای بری سینما خب چی میشه یک قرآن هم از من بخری؟

- گفتم: آقا کوچولو ، من در هر صورت ازت قرآن می خرم ولی می خوام بدونی و یادبگیری که گرون فروشی کار درستی نیست حتی اگر به پولش خیلی احتیاج داشته باشی. اون گفت: من این قیمت رو نذاشتم ....

وقتی قرآن رو خریدم برق شادی تو چشاش اومد. خیلی خوشحال شد.

بعد به دوستم گفتم یه قرآن ازش بخر ... بی اعتنا دستشو تکون داد و گفت بیا بریم فیلم شروع شد.

 

از آقاکوچولو (که فکر می کنم اسمش علی بود) خداحافظی کردم و براش آرزوی موفقیت کردم.

 

فیلم که شروع شد تا تیتراژ پایانی فیلم هیچی که نفهمیدم و همش به علی فکر می کردم. راستش تا به حال در مورد این مردان کوچک فکر نکرده بودم.

مردی که از همان سنی که باید بازی کنه و آتیش بسوزونه ... محکوم به کار کردن هست. محکوم به کسب درآمد هست.

اون یک مرد کوچک بود. مردان کوچکی که هر روز در چهارراه ها و خیابان های شهر می بینیم و بی تفاوت رد میشیم...

غافل از اینکه اونها گدایی نمی کنند... اونها دست نیاز سمت کسی دراز نمی کنند... اینقدر عزت نفس دارند که می خوان با فروش کالایی که دارند امرار معاش کنند.

اما وقتی دلم می سوزه که ممکنه این درآمد کم ، به دستان فردی به نام "پدر" دود بشه !

حقایق تلخ که در سایه ی بی اعتنایی انسان ها ، روز به روز بیشتر و کمرنگتر میشه....

 

نمی دونم دیگه چی باید نوشت و چی باید گفت .... اما همین رو می دونم که چندخطی که نوشتم برای تحریک احساسات نبود... فقط گفتن دغدغه ای ذهنی بود ....


عکس: تزئینی است

نظرات (۳)

  • شهید علیرضا حجتی(خادم الشهدا)
  • خدا حافظ ای بهترین ماه خدا... ای آسمانی ترین ماه زمین!! ای آموزگار زنده بودن در دل شب، که به من یاد دادی می توان در دنیا هم آسمانی بود...

    سلام و نور...
    طاعات و عبادات قبول، پیشاپیش عید بر شما مبارک..
    دلنوشتتون خیلی خیلی عالی بود ...واقعتی تلخ
    بروزم...
    التماس دعای فرج و شهادت...

    پاسخ:
    سلام علیکم
    ممنونم
  • سرباز بی پلاک..
  • سلام من..

    ممنون..خیلی زیبا و قابل تامل بود.

    خوشحال میشیم اگه نظرتونو راجع ب مطلب جا</ بفرمائید.

    عید سعید فطر بر شما مبارک.

    التماس دعا

     ی ا م ه د ی(عج)

  • سرباز بی پلاک..
  • سلام من..

    ممنون..خیلی زیبا و قابل تامل بود.

    خوشحال میشیم اگه نظرتونو راجع ب مطلب جا</ بفرمائید.

    عید سعید فطر بر شما مبارک.

    التماس دعا

     ی ا م ه د ی(عج)

    پاسخ:
    سلام علیکم

    خیلی ممنونم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    برگرفته شده از صدای نور