آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

نه آبی، نه خاکی۲

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ب.ظ





#نه_آبی_نه_خاکی
قدم زدن در میان کتابهایی با زبان #نامادری روحیه ای می خواهد که من ندارم...
امروز برای پروژه ای کتابی برداشتم در گوشه ای از کتابخانه نشستم و خواستم بخوانمش!
در حین برداشتن مداد از کیفم ، چشمم افتاد به کتابی که دیروز خریدمش...
بعد از مدتها جستجو از شرق و مرکز و جنوب کشور، بالاخره دیروز پیامکی از کتابفروشی دانشکده آمده بود و گفته بود کتاب را برایتان خریده ایم!
خلاصه اینکه کتاب را برداشتم و شروع به خواندنش کردم...

از دیدن این همه #عشق ، #دوست_داشتن و #علاقه لذت بردم!
گاهی با نویسنده خندیدم و گاهی گریستم..،
اوج اقتدار نویسنده لحظه ای بود که در اوج علاقه و #دلتنگی ، نفس خود را زیر پا گذاشت...
به راستی #عشق های زمان جنگ تبدیل به افسانه ای تکرارنشدنی شده اند!
جنگ با آن ظاهر خشن ، نمی دانست می تواند #عاشقانه_ها بیافریند!
به خود که آمدم یک ساعت و نیم گذشته بود... چه لحظات شیرینی بود...❤

اگر بخواهم در چند کلمه این کتاب را توصیف کنم
عـــروج از خاک تا افلاک...

پ.ن)
من عشق را فقط در کتابهای مستند ِجنگ دیده ام ، نه در رمان هایی مبتذل و زاده ی ذهن یک نویسنده!
قدر وقت خود را بدانیم.

#لطفا_عشق_را_خز_نکنید !







نظرات (۱)

یادمه  در مورد این وجه کتاب
توی سفر راهیان نور سال 93 بحث جالبی توی اتوبوس شد
کتاب رو برده بودم بگذریم که مشتاق زیاد داشت
اما نگاه های جالبی هم داشت
در مورد این بخشش تا اون موقع فکر نمی کردم چیزی باید گفت(از بس همراه با سادگی بود)
فکر کنم یه کتاب رمان هم برگرفته از خاطرات یه شهید دیگه در همین زمینه بود
اسمش احتمالا الهه عشق بود
دقیق یادم نیست چون فرصت نشد بخونم
اما یه پی دی اف خاطرات یه شهید رو دارم البته چون در مورد مستبصرین بود از نیمه به بعد به زندگی دخترش پرداخت
اون رو هم اگر خواستید آپلود می کنم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
برگرفته شده از صدای نور