آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

حرف رفتن

دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۰۰ ب.ظ

حرف رفتن که پیش میاد دلبستگی‌هام با هم مسابقه میدن هر کدوم میخوان بیشتر توی چشم بیان اما حقیقت اینه که قبل از هر چیزی و هر کسی یک جا و یک فرد عمیق دلتنگم می‌کنه.

یادخاطراتم با خشت خشتِ صحنش،رواقش،حوضش، کبوترها... دیوانم می‌کنه و بغض لعنتی گلومو به درد میاره.

من عشق زمینیِ زمینی رو تجربه کردم، از همون حسهایی که دلت هُرری میریزه پایین و قلبت تند تند می‌زنه.. میدونید عشق آدمو کور و کر می‌کنه ولی هیچ کسی برام او نشد! حتی اگه رازدارترین فرد باشم پیش او دستم روئه! میرم می‌شینم روبه‌روش و فقط نگاهش میکنم،هیچ وقت سیر نشدم از نگاه کردنش ...

همونی که با قدم گذاشتن در رویای صادقه‌ام به روحم جلا بخشید

همونی که حاضرم با قلبی آرام بگم بأبی أنت و أمّی و نفسی و أهلی و ولدی و مالی ...


باران که می‌بارد عاشقترم...


توضیحات: عشق زمینیم هیچ وقت نتونست جای امام رضا رو برام بگیره :)


  • رضوی

نظرات (۵)

کسی آدم بهش می گه بابی انت و امی تهِ آسمونه...زمینی نیست هع
پاسخ:
اونی که زمینی هست ایشون نیست :)
دل اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود.
عاشقی مبارک
پاسخ:
ممنون
مثلا اگه میشد با هم برید

پاسخ:
احتمالا بد نوشتم برداشتهای متفاوتی شد از متن
عشق برام یکم مبهمه...
پاسخ:
وقتی داخلش افتادی می فهمی ای دل غافل ...
نه درست نوشتید
یاد ماجرایی افتادم که دم گوش هر زائر یه امام رضا نشسته بود
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
برگرفته شده از صدای نور