آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

رأس الحسین علیه السلام -بخش پنجم

شنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۱۳ ب.ظ

در قسمت قبل در ارتباط با پیام حضرت زینب سلام الله علیها از کوبیدن سر خود به محمل و جاری شدن خون از آن صحبت کردیم و گفتیم چرا حضرت زینب سلام الله علیها که اسطوره صبر است ، اینگونه رفتار می کند. در این قسمت به یکی از عنایات سر مطهر امام حسین علیه السلام به کاروان اسرا می پردازیم. این قسمت بسیار تکان دهنده است.

اسرای کربلا

نویسنده کتاب المعالی السبطین به نقل از کتاب مصباح الحرمین داستانی را نقل می کند که خلاصه آن چنین است: در یکی از شبها که کاروان اسیران به سوی شام در حال حرکت بود، سکینه بهانه پدر را گرفت و شروع به گریه نمود. هر چند ساربان او را سرزنش کرد ، ساکت نشد. آن ملعون به سکینه گفت: « ای دختر خارجی ، ساکت  شو.» سکینه گفت: «ای دریغ بر تو ای پدر ! تو را از روی ظلم و جور کشتند و خارجی خواندند.» آن ملعون از این سخن به شدت عصبانی شد و دست سکینه را گرفت و او را بر روی زمین انداخت و سکینه از هوش رفت . وقتی به هوش آمد که کاروان رفته بود. او در تاریکی شب پابرهنه راه می رفت ، گاهی از خداوند مدد می خواست و گاهی پدر و گاهی عمه اش را به کمک می طلبید. او پدرش را صدا می زد و می گفت: « ای پدر ، رفتی و مرا تنها و بی کس رها نمودی. من در این بیابان و در این تاریکی شب، به چه کسی پناه ببرم؟» مدتی دوید و بعد هم بیهوش بر روی زمین افتاد . در این هنگام بود که آن نیزه که سر مطهر امام حسین علیه السلام بر روی آن بود ، از دست نیزه دار جدا و زمین از هم شکافته شد. و آن نیزه تا نصفه در زمین فرو رفت و همچون میخی که محکم به دیوار کوبیده شده باشد ، محکم گشت. نیزه دار هر چند تلاش کرد، نتوانست آن را از زمین بکند.

 

عده زیادی جمع شدند اما نتوانستند آن را از زمین بکنند. ماجرا را به امام سجاد علیه السلام گفتند. ایشان فرمودند : « به عمه ام زینب سلام الله علیها بگویید اطفال را بنگرد ، شاید یکی از آنان گم شده باشد.»

زینب سلام الله علیها از اطفال بازدید نمود و هر کدام را به نام صدا زد. اما وقتی سکینه را صدا کرد ، جوابی نشنید. خود را از ناقه به زمین انداخت و صدا کرد :« آه از غریبی ، آه از گم گشتگی، ای مردان ، ای حسین ، ای سکینه تو را در کجا زمین انداخته اند و در کدام وادی سرگردان رها کرده اند ؟»

زینب که خارهای بیابان پاهایش را مجروح می ساخت ، سراسیمه در بیابان می دوید. ناگهان در دوردست سیاهی دید و به سمت آن حرکت کرد. چون نزدیک شد ، زنی را دید که نشسته و سکینه را در بغل گرفته و گریه می کند. زینب سلام الله علیها پرسید : « ای زن! که هستی که این گونه یتیم نوازی می کنی؟ »

آن زن جواب داد : « ای زینب ، بدان که من مادرت فاطمه زهرا هستم . آیا گمان کردی که من از یتیمان فرزندم بی خبرم؟ »

وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون


منبع: راس الحسین علیه السلام- حسین عبدالامیر النصراوی-ترجمه سیدعلی مرتضوی


نظرات (۱)

سلام
وب مفید و زیبایی دارین
خوشحال میشم به منم سر بزنین و نظر بدین
کاری هم داشتین در خدمتم...
پاسخ:
سلام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
برگرفته شده از صدای نور