آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

رأس الحسین علیه السلام - بخش ششم

يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۴۱ ب.ظ

در قسمت قبل در ارتباط با پیام عاشورایی رفتار حضرت زینب سلام الله علیها و و ماجرای صبر ایشان را بیان کردیم. در این قسمت به این مسئله می پردازیم که چرا می گویند: « ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» آیا دلیل آن فقط به خاطر هدایتگری و معصوم بودن ایشان است؟ و یا اینکه حتی سر مطهر امام حسین علیه السلام هم چراغ راه هستند؟

ان الحسین مصباح الهدی


سلیمان ابن اعمش گوید: « در موسم حج مشغول طواف بودم ناگهان دیدم مردی می گفت: « خدایا مرا ببخش ، هر چند می دانم مرا نمی بخشی.» سلیمان گوید از شنیدن این سخن به خود لرزیدم. به او نزدیک شدم و گفتم : ای فلان! تو در حرم خدا و حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستی و این روزها ایام حرام و مربوط به ماه با عظمتش است. پس چرا از بخشش خدا ناامید هستی؟

گفت: ای فلان! گناه من بزرگ است.

گفتم: آیا گناه تو از کوهها ی تهامه نیز بزرگتر است؟

گفت: بله ، اگر تمایل داری ماجرا را برایت بگویم.

گفتم : بگو.

گفت : بیا از حرم بیرون برویم. چون از آنجا بیرون شدیم به من گفت: من در لشکر شوم و جزء سپاه عمر ابن سعد بودم . وقتی حسین علیه السلام کشته شد، من یکی از چهل تنی بودم که سر امام حسین علیه السلام را از کوفه برای یزید بردیم. در راه به دیر مسیخیان رسیدیم و در انجا اتراق نمودیم. سر حسین علیه السلام بر روی نیزه بود و عده ای هم مواظب آن بودند. وقتی غذا آماده شد و برای صرف غذا دور هم جمع شدیم ، ناگهان دستی پیدا شد و بر روی دیوار چنین نوشت:

« آیا جماعتی که حسین علیه السلام را کشتند ، امید دارند که در روز قیامت از شفاعت جدش بهره مند شوند؟»


از دیدن این منظره بسیار ترسیدیم . یکی از ما به طرف دست دوید تا آن را بگیرد ، اما دست ناپدید شد. وقتی دوباره برای صرف غذا دور هم جمع شدیم ؛ بار دیگر آن دست ظاهر شد و چنین نوشت :

« نه! به خدا سوگند ، شفیعی برای انها نیست و آنان در روز قیامت در عذاب خواهند بود.»

همراهان به طرف آن دست دویدند ، ولی ان دست ناپدید شد . بار دیگر گرد هم آمدیم تا غذا بخوریم . باز هم آن دست پیدا شد و چنین نوشت:

« زیرا آنان حسین علیه السلام را به حکم ظلم و جور کشتند و با دستور قرآن مخالفت کردند.»

من که دیدم با وجود این غذا برایم گوارا نیست ، از خوردن آن دست کشیدم . در این هنگام راهبی از دیر به سوی ما آمد . او نوری دیده بود که از سر حسین علیه السلام می تابید. وقتی نزدیکتر آمد ، سپاهیان را دید و از آنان پرسید : از کجا امده اید؟ گفتند: از عراق امده ایم و با حسین علیه السلام جنگیده ایم.

راهب پرسید : حسین فرزند فاطمه دختر پیغمبرتان و نوه عموی پیغمبرتان؟

گفتند: بله.

راهب گفت: وای بر شما، اگر عیسی بن مریم فرزندی داشت ما اورا بر روی چشمان خود جای می دادیم . اما ای جماعت من از شما خواهشی دارم.

گفتند : خواسته ات چیست؟

گفت: به رئیس خود بگویید من ده هزار درهم دارم که از پدران خود به ارث برده ام . آن ده هزار درهم را می دهم و در مقابل آن سر تا هنگام رفتن نزد من باشد.وقتی خواستید بروید آن را به شما باز می گردانم.

سپاهیان این مطلب را با عمر ابن سعد در میان گذاشتند. او گفت: دینارها را از او بگیرید و سر را تا زمان رفتن نزد او بگذارید. راهب سر امام حسین علیه السلام را گرفت و شست و پاکیزه نمود و مشک و کافور به آن زد. و بعد هم آن را با پارچه ابریشمی پوشاند و در اتاق خود گذاشت. و آنقدر ناله و گریه نمود تا اینکه آنان سر امام حسین علیه السلام را از او خواستند . راهب خطاب به سر امام حسین علیه السلام گفت: « ای سر، به خدا سوگند که من چیزی غیر از خود ندارم. فردای قیامت نزد جدت محمد صلی الله علیه و آله و سلم شهادت بده که من می گویم «اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمداً عبده و رسوله» من به دست تو مسلمان شدم و از دوستداران تو هستم.» آنگاه سر امام حسین علیه السلام را از او پس گرفتند.

هنگامی که نزدیک دمشق رسیدند نگاهی به دینارها انداختند و دیدند آنها همه تبدیل به سفال شده اند. چون به آن نگریستند دیدند بر یک طرف آن آیه ی

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فیهِ الْأَبْصارُ(42)

و هیچگاه خدا را از آنچه ستمکاران انجام می دهند غافل مپندار جز این نیست که آنها را مهلت می دهد برای روزی که چشم ها در آن روز ( از هول محشر) خیره می گردد.

و بر طرف دیگر آن آیه ی

وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (227)

و به زودی کسانی که ظلم کردند خواهند دانست که به کدامین بازگشتگاه بازمی گردند.


منبع: رأس الحسین علیه السلام-حسین عبدالامیر النصراوی-ترجمه سیدعلی مرتضوی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
برگرفته شده از صدای نور