آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

تو تنها راهِ نجاتِ منی

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ب.ظ


چهره ی خسته ای داشت.

اضطرار از صورتش پیدا بود .

بعد از سلام و خداقوت، گفت : «دخترم! من مسافرم.. میخوام برم امروز .. تو خادمی .. نظرکرده ی آقایی... بهش بگو دخترمو شفا بده ... »

و بعد اشک توی چشماش جمع شد!

ادامه داد: « شما پاکید! مگر به دعای شما گره ما باز بشه...»

خادم شرمنده شده بود ..

 به زائر گفت: « حاج خانم، من یک نوکر بیشتر نیستم، اما چشم .. هربار که برای خدمت میام ، شفای دخترتون رو از مولا میخوام.»

..............

خداوند ستارالعیوب است، و ائمه ی معصومین علیهم السلام تجلی صفات خداوندی هستند.

منِ عاصی از نوکری  تو عزت یافتم...



خدآیا به تو پناه میبرم که ظاهرم در برابر دیده ها نیکو و درونم در آنچه که از تو پنهان می دارم زشت باشد و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی توجه مردم را به خود جلب نمایم و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم تا به بندگانت نزدیک و از خوشنودی تو دور گردم.   نهج البلاغه حکمت 276

 

 عکس و متن : رضوی



نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
برگرفته شده از صدای نور