داستانک | مناجات
سه شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۳ ق.ظ
چند روز بود خیلی کم حرف شده بود.
خانواده نگرانش بودند ، اما اکرم سادات چیزی نمی گفت.
شب که شد شروع کرد به یادداشت کردن ... آروم آروم اشکهاش می ریخت.
مادر گفت: اکرم سادات حالت خوبه؟ اما جوابی نشنید.
نیمه های شب بود که سید محمد به طور اتفاقی صدای نجوای اکرم سادات رو شنید... نزدیکتر شد
دید اکرم سادات در حالی که از شدت گریه سرش رو روی زمین گذاشته زیر لب میگه
اللهم اغفرلی الذُّنُوبَ الَّتی تُغَیِّـرُ النِّعَمَ، اَللّـهُمَّ اغْفِرْ لی الذُّنُوبَ الَّتی تَحْبِسُ الدُّعاءَ، اَللّـهُمَّ اغْفِرْ لِی الذُّنُوبَ الَّتی تُنْزِلُ الْبَلاءَ
صبح که شد یکی از دوستان اکرم سادات تماس گرفت اما او حواسش به تلفنش نبود ، تلفن منزل زنگ خورد
، مادر تلفن را برداشت ، ریحانه شروع کرد به صحبت و گفت خواب خوبی برای اکرم سادات دیدم ، مادر گفت حالش خوب نیست نمی دونم چرا!
ریحانه گفت: پس من به شما میگم ، شما براش تعریف کنید
خواب دیدم اومدم حرم امام رضا علیه السلام، دیدم اکرم سادات لباس احرام پوشیده ، صورتش نورانی شده و داخل ضریح مشغول غبارروبی هست و با خوشحالی اشک شوق می ریخت و به من گفت : ریحون، خدا حاجتمو داده، حضرت آقا هم قراره تشریف بیارن داخل ضریح...
تلفن که قطع شد ، مادر برای اکرم سادات ماجرا را تعریف کرد
اشک شوق می ریخت و قلبش از شادی تند می زد...
و زیر لب می گفت:
یا رفیق من لا رفیق له
یا شفیق من له شفیق له
یا انیس من لا انیس له...
۲۹خرداد۹۵
- ۹۵/۰۴/۰۱