آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۲۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

بی تو از خواب عدم
دیده گشودن نتوان

بی‌تو بودن نتوان،
با تو نبودن نتوان

اقبال لاهوری


روزتون مبارک.. تبریک برای مخاطبان این وبلاگ یادم رفته بود ☺

+عکس رو از اینجا ببینید

وقتی در اوج ناامیدی

خدا دستم رو گرفت...


تفال به قرآن ( دقایقی پیش):

سَلاَمٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ- رعد24

لحظاتی پیش که غمی نامفهوم وجودم را گرفت

پیامکی به گوشی درب و داغانم آمد..

اما مخاظب من نبودم


همسرِ دوستم بود

اما اشتباه به من رسیده بود...


شوکه شدم از خواندنش، اما گفتم که هرگز به رویش نخواهم آورد

پیامک، حکایت از دعوایی اساسی داشت!


دوباره، و سه باره ، صدای پیامک آمد و دوستم ، که خجالت و شرم از نوشتارش مشخص بود

از من خواست رازش را برای کسی فاش نکنم.


من هم با خونسردی تمام به او گفتم:

«مگه پیامکت چی بود؟

گوشیم خرابه، دکمه هاش کنده شده، خودت که اون روز دیدی! اصلا داغونه، جای دکمه هاش عوض شده.. تا خواستم باز کنم اشتباهی پاک شد!»


در جوابم گفت: « ممنون که به روم نمیاری دوست خوبم!»


دوباره گفتم:

« آخه من تا حالا چند بار به تو دروغ گفتم؟ به جان خودم پاک شده، داری کنجکاوم میکنی، مگه چی بوده؟ :)) »


با خوشحالی جواب داد:

وای پس خدا رو شکر، هیچی، ممنون.


پ.ن)

1. همین دیشب بود، دوباره غمی عمیق در دلم حس کردم و به سراغ نهج البلاغه رفتم.. این حکمت رو در خلاصه هام نوشته بودم

مولای متقیان علی ( علیه السلام ) می فرمایند: « مِن اَشرَفِ أعمالِ الکَریمِ غَفلَتُهُ عَمّا یَعلَمُ »

خود را به بی خبری نمایاندن از بهترین اعمال بزرگواران است.حکمت222

توضیح:

تغافل با غفلت بسیار متفاوت است. غفلت یک نوع بی تفاوتی و سستی و مستی است که انسان را از یاد خدا و وظایفش دور نگه می دارد. منشأ غفلت جهل و نادانی است. غافل کسی است که نمیداند یا نمی خواهد بداند. اما منشأ تغافل علم و آگاهی است. فرد با هوشیاری و بصیرت کامل می بیند و می فهمد اما به دلیل کرامت نفس از آن میگذرد چنانچه خداوند متعال در وصف عباد الرحمن می فرماید: « وَ إِذا مَرّوا باللَغوِ مَرّوا کِراماً »

بزرگ نیستم، اما دارم تمرین می کنم ادای بزرگان رو دربیارم.


2.هیچ وقت باطن زندگی خودتونو با ظاهر زندگی کسی مقایسه نکنید.

از دانشگاه سریع اومدم ایستگاه اتوبوس که خواهرمو دیدم.

می خواست بره بانک!

گفت: چرا ایستادی؟ برو خونه خسته ای..اتوبوس الان راه میفته.

گفتم: نمیخوام خونه برم..

بدون هیچ مکثی گفت: حتما میخوای بری حرم؟

- من غیر از حرم کجا رو دارم؟

-سلام برسون پس..

- خودت برو، سلامتو برسون :))


به ورودی حرم که رسیدم.. خادم کیفمو دید بهم گفت:

دخترم ، میخوای بری کتابخونه؟

- نه حاج خانم! از دانشگاه میام :)


خیلی شلوغ بود، ضریح نرفتم

رفتم یک جای بهتر.. نزدیکترین جا به قبر مطهر

آرامش اونجا رو بیشتر دوست دارم

ساکت و خلوت..

سرم رو روی دیوار میذارم

فاصله ی بین من و امامم فقط یک لایه نازک دیواره!

و این خیلی هیجان انگیز هست برام..


همیشه خیلی حرف آماده میکنم برا گفتن..

اما نمیدونم چرا وقتی میرسم حرم مطهر.. یادم میره!

زیارتنامه هم نخوندم!
فقط نشستم و نگاه کردم...

من حس می کنم هروقت نگاه میکنم به سمتش
حتی به عکسش!
او هم داره به من نگاه میکنه.

و نگاه او، امتداد نگاه صاحب الزمان هست...
وای خدایا چه لذتی داره!

مولا بهت نگاه کنه!
من از این دنیا چی می خوام؟!

خونه که رسیدم
مامانم گفتند: حرم بودی؟
- بله از کجا متوجه شدید؟
- در جوابم فقط لبخند زدند...

پ.ن)
خیلی نامردی هست، که انسان لحظات خوب رو فقط برای خودش بخواد... به دوتا از دوستان در دوره ی خادمی شهدا در معراج، تماس گرفتم و اونها هم زیارت کردند



#انیس_النفوس



 بنازم به برم محبت که آنجا 

گدایی به شاهی مقابل نشیند


عکس:۲۷اردیبهشت۹۵، خادم الرضا علیه السلام  

نایب الزیاره بودم


هیچ دردی توی دنیا

دردناکتر از انسان شدن نیست!


التماس دعا


یک دستش را به چرب پرکشید ..و دست دیگر به شانه ام

دو دستش را به صورتش کشید و گفت: چه عزتی امام رضا جان به شما داده!


رفت جلوی پنجره فولاد و گریه کرد.. دوباره آمد سمت من...

تو رو خدا برام دعا کن... دعای تو مستجابه و همون لحظه دو دستش رو برد بالا و با گریه برای من دعا کرد.


تمام این لحظات من با چشمانی که با پرده ی اشک تار شده بود، نگاهش می کردم.

برای استجابت دعایش دعا کردم ، خیلی خوشحال شد ، با من خداحافظی کرد و رفت.


خیلی احساس شرمندگی دارم، چون همان لحظه ها بود که در دل حرفهایی می زدم!

حرف از گلایه ها و دل شکستگی ها!

یادم رفته بود، کفه ی داشته هایم سنگینتر از نداشته هایم هست!

هر چقدر هم نشانه بفرستی من باز هم همانم با همان آمال!

إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (هر آینه آدمی را حریص و ناشکیبا آفریده اند)

سوره : المعارج آیه :  19

+پنجشنبه 23اردیبهشت95



کارتها را جلوی من گذاشتند و گفتند: تو بنویس، خطت خوبه.

از همان اول به فکر مهمانم بودم اما کارتها به تعداد بود.

اسامی که تمام شد گفتم: کارت سفید مونده؟

 گفتند: بله! 

میشه منم یه مهمون دعوت کنم؟ 

اره، کی؟

امام رضا  

موقع نوشتن اسم مبارکش حس حضورش، چشمه ی اشک را جاری کرد...

مطمئنم می آید

+کارتِ خواهر



فردا روز پدر هست!

پدری که در کودکی درک درستی برای رفتارهایشان نداشتم

گاهی اشک می ریختم و به خدا گلایه می کردم

اما هر چه بزرگتر شدم با مفهوم ایثار بیشتر اشنا شدم

 اگرچه او سالهای جوانیش را در راه اسلام فدا کرد و بخشی از وجود و روحش را برای ایندگان داد
اما این فکر آرامم می کند که :
 اگر من امروز با او زندگی می کنم 
اگر من امروز بغضهای شبانه ام را در جایی دور از چشمان خانواده تبدیل به اشک می کنم 
و اگر امروز هویت پدرم و ایثارش را از همه پنهان می کنم تا زخم طعنه به زخمهای قلبم اضافه نشود
و اگر امروز تاولهای روی دستش ، و خس خس صدایش مهمان جدید خانه ی ما شده اند 
  من هم یک ایثارگرم

پدرم به تو افتخار می کنم ...

به تو که هنوز قلبت برای اسلام می تپد

روزت مبارک علمدار

وقت شهادت قدمی پیش تر

وقت ولادت قدمی دیرتر

 ای به فدای ادب آمدن و رفتنت 


اعیاد مبارکتون.

فردا نتونم برم حرم

پس فردا حتما میرم

اصلا دست خودم نیست ، باید برم ☺






برگرفته شده از صدای نور