آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیدمحمود سبیلیان» ثبت شده است

دعا کردم برنگردی؟!

محمود آقا کارت عروسی را خودش طراحی کرده بود؛ هم متنش را خودش نوشته بود و هم طرحش را به سلیقه ی خودش انتخاب کرده بود. وقتی برای اولین بار آن را دیدم فهمیدم قلم زیبایی دارد و احساساتی زیباتر. نوشته بود: «باد بهاری، لاله های سرخ را در آغوش هم فرو می برد و آنها در برگشتنشان سرود همیشگی شهیدان را ، لااله الاالله، زمزمه می کنند. عطر صحرا، بوی آخرین نفس های ایثارگران مسلخ عشق - که در فضا پراکنده شده - را نفخه ی جان می کند و ما با امانتی چنین سنگین بر دوش به تعهد نشسته ایم. مراسم جشن را در عهدگاه همیشه اسلام (مسجد) با حضور شما برگزار می کنیم.


روز مراسم عقدکنان بود. دنبال آقامحمود بودند. کاشف به عمل آمد رفته است نماز اول وقتش توی مسجد. وقتی آمد مشغول خواندن خطبه ی عقد شدند.


عقد که کردیم ناگهان علاقه و محبتم به اوج رسیده بود. به من نگاه کرد و گفت: من چند بار به قرآن تفأل زدم و هربار آیات آخر سوره ی فرقان آمد:  وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا ... به همین دلیل با اطمینان بیشتری با شما ازدواج کردم.


جلوی در مقابلم استاد و گفت: بتول خانم من هربار به جبهه می روم دعا می کنی برگردم، این بار دعانکن!


از زیر قرآن ردش کردم و آب ریختم پشت سرش. او هم رفت حتی پشت سرش را نگاه نکرد تایک بار دیگر ما را ببیند. معلوم بود دل از ما و دنیا بریده است. در را بستم و برگشتم داخل خانه و با خود گفتم: چه حرفهای عجیبی می زند! دلت به حرف من خوش است؟ باشد! مگر می شود دعا کنم برنگردی؟!


بخش هایی از کتاب " دعا کردم برنگردی؟! " روایتی از دکتر بتول نصرتی همسر سردار شهید سید محمود سبیلیان هست. کلیپ صوتی این شهید بزرگوار را قبلا در اینجا گذاشته شده است. بسیار کتاب دلنشین و زیبایی است حتما بخوانید. 

برگرفته شده از صدای نور