آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عکس گنبد امام رضا» ثبت شده است

 


دریافت

 

#اینجا ، #مأوای من است

تنها جایی که می توانی اشک بریزی بدون آنکه طعنه بشنوی
با خودت حرف بزنی بدون آنکه کسی بگوید: هیس!
ساعتها بنشینی و درددل کنی با مولایت.. بدون آنکه بشنوی وقت ملاقات تمام است!
حرفهایت را می گویی بدون آنکه ترس از افشای رازت داشته باشی...

هوای دلت ابری ست؟
آلوده به گناه است؟!
نترس!
#آسمان اینجا بخیل نیست
فقط کافیست دستهایت را به سویش بالا ببری
آنقدر می بارد بر دلت
آنقدر بی مضایقه #محبت میکند
تا #زلال شوی
تا رنگین کمانی از #عشق تو را به مولایت وصل می کند.
#آسمانی شدنت مبارک!

متن و عکس: از #رضوی
5شنبه 30مهر94




دریافت


مرتضی اشکفتی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزات در مدت خدمتشان در حرم قدس رضوی توضیح می دهد: 
اولین جلسه ای بود که روضه رضوی (ع) فضای کنار ضریح مقدس شستشو می شد. در مراسم حضور داشتم و مشغول صحبت کردن با حضرت شدم. مادرم از قبل سنگ کلیه داشت و قابل دفع نبود و نیاز به عمل کردن داشت. به حضرت گفتم: مادرم بیمار است و بعد یکی از شاخه های گل مریم کنار ضریح که هر روز عوض می شود و به مردم داده می شود را برای مادرم به خانه بردم. مادرم گل را بو کرد و بعد از آن بسیار گریه کرد. صبح از خواب بیدار شدم و مادرم گفت: معجزه شده و سنگ کلیه ام دفع شده است. پدرم گفت: امکان ندارد. مادرم آزمایش انجام داد و دیگر هیچ سنگی در کلیه اش دیده نشد. ۹سال از آن ماجرا می گذرد و پس از آن ماجرا دیگر مادرم مریض نشد.

دوستی دارم که فرزند شهید است و روزی به حرم آمد. معجزه را قبول نداشت. برایش دلیل می آوردم و می خواستم برایش اثبات کنم که معجزه وجود دارد. در حال صحبت کردن بودیم که حرم شلوغ شد و خانمی که شفا پیدا کرده بود را به سمت آگاهی می بردند تا آسیبی نبیند و بررسی کنند تا واقعیت را بفهمند. در اتاق با کلامی منقطع می گفت: سال ها بود نمی توانستم صحبت کنم. داخل حرم نشسته بودم، نوری در گلویم وارد شد و الان می توانم صحبت کنم. خوشحال بود و مانند بچه ای که تازه می خواست صحبت کند، سخن می گفت. به دوستم گفتم امام رضا (ع) کرامتش را به تو نشان داد!

ماجرایی را نیز دوستم خادم حرم رضوی برایم گفت: فردی در ایالت متحده دوره خلبانی را گذرانده بود و می خواست مدرکش را بگیرد و خیلی آشفته بود. ایرانی در آنجا از او سؤال می پرسد چرا این قدر آشفته هستی و جواب می دهد: همسری دارم که بیمار است و پزشکان نتوانسته اند بیماری اش را تشخیص دهند و الان در بستر است و کاری از من بر نمی آید. آن فرد می گوید: دکتری را در ایران و شهر مشهد با نام “دکتر رضا” می شناسم و هر کسی پیش او می رود، مریضش خوب می شود. فقط با خودت قرار بگذار تا اگر همسرت خوب شد، هدیه ای به او بدهی. در هواپیما می نشیند و با خودش قرار می گذارد تا اگر همسرش سالم شد، هدیه ای به دکتر رضا بدهد.

به خانه می رسد و همسرش را سالم می بیند و ماجرا را از او می پرسد و همسرش می گوید: دکتر رضا خانه‌مان آمد و گفت هدیه ای که همسرت می خواست به من بدهد را برایم بیاورد. این فرد به مشهد می آید و در خیابان امام رضا (ع) دور فلکه آب به دنبال مطب دکتر رضا می گردد و نمی داند حضرت حیات مادی ندارند. یکی از دوستان خادم حرم او را پیدا کرد و ماجرا را از او سؤال کرد و او گفت: آمده ام از دکتر رضا تشکر کنم که همسرم را مداوا کرده است. خادم می فهمد و او را داخل حرم می آورد و او را جلوی ضریح می برد و می گوید دکتر رضا این جا هستند. آن فرد می رود و حضرت را زیارت می کند و در بازگشت به دوست خادم‌ام می گوید: دکتر رضا را دیدم و تمام مشکلاتم را به او گفتم و هدیه ام را به او دادم و ایشان قبول کردند تا همه مشکلاتم را حل کنند.


منبع: اینجا

عکس اولین روز خدمت در حرم مطهر.


دردهــایــم را بــه هــر کســی که گفتــمــ

دستــِ دلــم را رو کــرد!

روزی دیــگر ، دردمـ را ملعبــه ی خود ساختــ ...

وَ ...

ریشخنـــدم کرد..!


امـــا من گــوهــری را یـــافتمـ ..

که مــونســی دلســـوز

پــدری مهــربان

وَ برادری همــدل استــــ... (1)


دردهــآیم را با رشته ای از اشکــــ بــه هــمــ مــی بــافــم و بـرگــردنــم مــی آویــزمـ

تـــا مبــادا کســی از آن بــاخبــر شــود

رشتــه، سنگیــن کـه مـی شـود...

خــودش مــی گوید بیــآ... بــآ گوش هــآی خودمــ می شنومـ نــدای دعوتــش را..(2)


بــه پـابوسش که می رومـ

خودش گردنبند اشکــ را از گردنمـ بــاز مــی کند...


دردهــایمـ را بــه جــان مــی خــرد و مــرا رهــا مــی کند...

بــه کســی نمــی گویــد که هیـــچ

التیـــام همــ مــی دهد...


وقتـــی از پیش او بــازمــی گــردمـ...

نه دردی دارمـ...

نه اشکی...!


ولــی دلــی دارمـ..

عاشــق تر از همیشــه...

من دُچــآر او شــده امــ ای مــردمــ..!


پ.ن)

1.

قال الرضا علیه السلام:

اَلْاِمَامُ اَلْاَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَ الْاَخُ الشَّقِیقُ
امام مونسی دلسوز، پدری مهربان و برادری همدل است.
مسند الامام الرضا علیه السلام / ج 1/ ص 69

2. 

آقا ! پدرم ! برادرم ! مولایم !
 هر روز به شوق دیدنت می آییم
امروز تو را حلقه به گوشم که شود 
لبریز صدای روشنت فردایم

متن و عکس: رضوی

امام رضا علیه السلام


ای کاش غزل قصیده می شد

سـیب غـزلم رسـیده می شد

بـا نام رضـا سـیاهـه ی دل

با معجزه ای سپیده می شد

بـا اذن دخـول مهبط عشق

هر چیز ندیده دیده می شد

آهـوی اسـیر اشـک هایم

از کنج نظر رهیده می شد

بـر حبل مـتین دسـتهایت

معماری دل تنیده می شد

یا اینکه کشان کشان به سویت

پـیشـانی مـا کشـیده می شـد


عکس: محرم93

شعر:وحیده افضلی

برگرفته شده از صدای نور