آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر شهید» ثبت شده است

کفشهایش را برداشتم

داخل پلاستیک گذاشتم

پیشانیم را بوسید
《الهی سفیدبخت بشی دخترم.》
دو قدم مانده بود به ضریح
ایستاد...
فقط نگاه می کرد
با دقت نگاه می کرد

دستش را روی سینه اش گذاشت
عصایش را به دست راستش داد
برگشت...

دستش را بوسیدم
و دوباره همان دعا را برایم 
تکرار کرد!

کمی دور که شد
خانمی نزدیکم آمد و گفت:

مادر چهار شهید بود

از دور داخل ضریح را که دید
قلبش تیر کشیده بود و ....


من نمی دانم
میان این همه درد !
چرا زنده ام؟
چگونه زنده ام!

#مادر

خاطرات خادمی ، معراج شهدا، فروردین۹۵



*شهیدمحمد رضایی*


وقتی آمد هیچ جایش سالم نبود..

دندان هایش شکسته بود.. صورتش خونی بود..

دماغش شکسته بود.

آقای ابوترابی گفت:« خوش به حالتون حاج خانم. شما کنیز حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستید پسرتون تا لحظه ی آخر زیر شکنجه فقط یا زهرا (سلام الله علیها) می گفت.»

برگرفته شده از صدای نور