===::میثاق با شهدا::===

من کجا و تو کجا که شنیدم قطره های خونت با همین خاکهای شلمچه یا
طلائیه ، یا شاید آبهای اروند همراه شد تا من را که بعد از سالها
به زیارت تو کشانده ، هشدار دهد و کسی از درونم فریاد بزند که :
های! میدانی فاصله ی خونی که در رگ توست با آن قطره های خون در چیست؟
من کجا و تو کجا که شنیدم چقدر راحت چشمت را به زرق و برق چراغ های
شهر بستی!چراغ های چشمک زنی که مردمش را از نگاه به آسمان باز می داشت
و تو اما دنبال ستاره ها بودی و همین شد که خودت هم یکی از ستاره های آسمان شدی.
من کجا و تو کجا که شاید در یک لحظه ملک.تی ، به قشنگی تمامی عمر آدم ها ،
کوله بار گناهانت را زمین گذاشتی و قنوت گرفتی، سجده کردی،
سجده شکر یا توبه نمی دانم ، هرچه بود در یک لحظه عهدی بستی و تمام شد
و همه چیز از همین یک لحظه شروع می شود ، لحظه هایی که شاید
یک چشم برهم زدن بیشتر طول نکشد ، اما چشمه ای در قلب آدمها می جوشانند
که سعادت عمری را رقم می زند، لحظه ای که میثاق می بندی همان باشی که او می خواهد.
وقتی بر خاکی که روی آن افتاده بودی قدم می زدم ، با تو پیمان بستم،
کوله بار گناهانم را همان جا روی زمین بگذارم و همان میثاقی را ببندم
که تو با خدا بستی.
هنوز کلام پیر جماران را از یاد نبرده ام که گفت جنگ هنوز تمام نشده است،
جنگ ما جنگ حق و باطل است و تا پایان تاریخ ادامه خواهد داست
و من هر روز در کشاکش زندگی معنای این کلامش را در می یابم ،
در جنگی که هنوز تمام نشده است با مسئولیتی شاید هزاران بار سنگینتر.
گاهی که بار سنگین این مسئولیت را بردوشم احساس می کنم دلم برای
آسمان تنگ می شود.
و تو می دانی که در این زرق و برق شهرها پیمودن راه آسمان
چقدر سخت است.
همراهیم کن
...تا شاید من هم به آسمانیها بپیوندم.
...تا شاید من هم یکی از همانهایی باشم که امام عصر(عج) ، برای خودش انتخاب می کند.
... تا شاید من هم مثل تو پرواز کنم.
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک
ظهور نزدیک است...
اگر بخواهیم
- ۹۱/۰۸/۱۲