حکایت یک منتظر
جمعه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۰۳ ق.ظ
حضرت داود(ع) در حال عبور از بیابانی، مورچه ای را دید که مرتب کارش این است که از تپه ای خاک بردارد و در جایی دیگر بریزد ، از خداوند خواست تا راز کار اگاه شود.
مورچه به سخن درآمد: معشوقی دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام این خاکهای آن تپه در این محل قرار داده است. حضرت فرمود: با این جثه ی کوچک تو ، تا کی می توانی خاک های این تپه بزرگ را به محل مورد نظر منتقل کنی؟ آیا عمر تو کفایت خواهد کرد؟
مورچه گفت: همه اینها را می دانم و می دانم که عمرم کفایت نخواهد کرد ، ولی خوشم که اگر در این کار بمیرم به عشق محبوبم و در راه رسیدن به او مرده ام.
امام صادق (ع) می فرمایند:
« هرکس بمیرد و در حالی که منتظر این امر فرج باشد همانند کسی است که با حضرت قائم (عج) و در خفیه اش بوده باشد.»
ظهور نزدیک است،اگر بخواهیم
- ۹۲/۰۱/۲۳
رخصت دهدخداکه توهم سینه زن شوی
درفاطمیه ازدل وجان گریه می کنیم
همراه باامام زمان ناله می کنیم
درفاطمیه رنگ جگرسرخ ترشود
آتش فشان غیرت ماشعله ور شود
شمشیرخشم شیعه پدیدارمیشود
وقتی که حرف کوچه ودیوارمیشود
ماهمکلام منکرحیدرنمیشویم
باقنفذ و مغیره برادرنمیشویم
*صلی ا. . .علیک یابقیة ا. . .*