♥دلتنـــــگی ها ...
چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۵۱ ق.ظ

پای دلتنگی ها روی گلویم سنگینی می کند ... دنیا با همه ی وسعتش برایم تنگ شده است... قفس به دنیا شرف دارد! قفس ریایی ندارد اما دنیا دورو است.. دنیا برایم تنگِ تنگ است...
دنیا پایش را روی گلویم فشار می دهد ، گلویم بغض می کند... اما دلتنگی ها فشار را بیشتر می کند ...
چقدر نامروت است، رحم نمی کند ... نمی گذارد نفس بکشم! نمی گذارد این بغض را ببارم ... حرف هایم از جنس نگفتن است! قلمم را بر می دارم .. ذهنم مشوش است و چیز خاصی در یاد ندارد! دستم می نویسد! اما ذهنم نمی داند چرا؟ چه چیزی را ؟ برای چه؟
به دستم نگاه می کردم... دلتنگی هایش را نوشت :
« کــــربلا میـــزان عشق است، هیچ کس را تا به بلـای کربــــلا نیازمــوده اند ، از دنیـــا نخــواهنـد بـرد!»
در حیرت مانده بودم ، دست هایم چه خوب دلتنگی هایم را گریستند، به راستی دلتنگی من کربلا است.
دنیا پایش را روی گلویم فشار می دهد ، گلویم بغض می کند... اما دلتنگی ها فشار را بیشتر می کند ...
چقدر نامروت است، رحم نمی کند ... نمی گذارد نفس بکشم! نمی گذارد این بغض را ببارم ... حرف هایم از جنس نگفتن است! قلمم را بر می دارم .. ذهنم مشوش است و چیز خاصی در یاد ندارد! دستم می نویسد! اما ذهنم نمی داند چرا؟ چه چیزی را ؟ برای چه؟
به دستم نگاه می کردم... دلتنگی هایش را نوشت :
« کــــربلا میـــزان عشق است، هیچ کس را تا به بلـای کربــــلا نیازمــوده اند ، از دنیـــا نخــواهنـد بـرد!»
در حیرت مانده بودم ، دست هایم چه خوب دلتنگی هایم را گریستند، به راستی دلتنگی من کربلا است.
کـــربـلا ... کـــربـلا ... کـــربــلا
♠دست خط از خودم ♠
- ۹۲/۰۸/۲۹