جشن ۵سالگی!
سلام . خیلی وقته وبلاگنویسی میکنم اون اوایل مطالب خوب کپی میکردم کمکم خودم مطلب نوشتم و گذاشتم، یکم حرفهای شدم نقد مینوشتم ،داستان میگفتم، بعد که با افسران دات آی آر آشنا شدم کلیپ صوتی و تصویری یاد گرفتم .
به هر حال سعی میکردم مفید باشم ، به هر ترتیبی که شده!
عکاسی هم برای دل خودم شروع کردم اوایل خیلی ناشیانه ادیت میکردم و افکت میذاشتم بعد کمکم از وبلاگهای دیگه قالبهای قشنگ میدیدم و ساعتها مینشستم و اون قالبها رو تغییر میدادم. برای بعضی مطالبم انقدرررر غرق میشدم یادم میرفت خیر سرم فردا امتحان دارمُ استاد نمیاد وبلاگنویسی ازم بپرسه! روزهای سخت خوابگاهُ با وبلاگم گذروندم نظراتو جواب میدادم نظر میذاشتم بعضی ها رو لینک میکردم حالا بماند که دلم میخواست بعضیا رو بلاک کنم ولی امکانش نبود :| الان هم که بیان امکانشُ گذاشته ولی دیگه مثل قبل نیستم که با یک نظر بهم بریزم و برام مهم نیست، ۵ سال برای بزرگ شدن خیلی زیاده ، برای اینکه بدونی حتی کِی کلیک کنی کِی جواب بدی !
صادقانه بگم با بعضی پستهام ساعتها گریه کردم برای بعضیاش خیلی وقت گذاشتم یادش بخیر اون موقعا که سیستم داشتم چقدر سخت بود الان تکنولوژی پیشرفت کرده و ما هم باهاش جلو رفتیم. چقدر پدر و مادر گیر میدادن به ما که اینقدر نشینم پشت سیستمُ من گوش نمیدادم ،الان هم که کسی نیست بگه نیا ولی من مثل قبل نیستم. روزها سپری شد و وبلاگم داره پیر میشه ، امروز نگاه کردم واقعا حس و حال عجیبی بهم دست داد درست مثل دفترخاطرات ! و جالبترین چیزی که دیدم این بود که مسئله شخصی شده محبوبترین مطلب :| این نشون میده ما هر چقدر پشت کدهای صفر و یک قایم بشیم مخاطب دنبال خود واقعی ماست نه شخص دیگه ای! خب دیگه نتیجه اینکه من بااینکه دیگه مفید نیستم ولی وبلاگمو پاک نمیکنم چون خاطرات زیادی باهاش دارم ...جوانی کجایی که یادت بخیرررر، بیشتر اینستا میام ولی هیچی جای وبلاگِ خاکخوردمو نمیگیره، ممنون که خوندید :)
- ۹۶/۰۷/۱۵
اردس اینستاتو بده:-)