آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است


مولای من! تو را امام غریب می نامند، می دانم بد میزبانی بودند و در مهمان نوازی وفا نکردند. 
مولای من! بعد از گذشت روزگار، حال تو میزبان ما هستی؛ تو میزبان گریه ها و نیازها؛ غم ها و دلتنگی های ما هستی. تو که غریبی را احساس کرده ای! حال غریبه ها به آستان کرم تو چشم دوخته اند و به دستان پر مهرت توسل کرده اند. 
مولای من! می خواهم از زائرانی بگویم که جاده به جاده و شهر به شهر گذشته اند تا نفسی مهمان شوند و از می عشق تو بنوشند. 
مولای من! می خواهم از سنگفرش آستان مقدّست بگویم که سجده گاه قدوم مهمانانت شده است؛ از کبوتران عاشقی که گرداگرد حرم پاک تو می چرخند و تو را طواف می کنند؛ از نسیم بگویم که بیرق گنبدت را بوسه باران می کند و عطر دلربای تو و اشک تمنای زائرانت را به اوج افلاک می برد. 
مولای من! می خواهم از آسمان بگویم که هر روز نه، هر ساعت نه، هر لحظه و ثانیه از تو جان می گیرد و در پیشگاه شکوه تو جان می دهد. 
ای آفتاب مهربانی! می خواهم از خورشید بگویم که هر طلوع با انوار خود به پنجره فولاد تو چنگ می زند و از ضریح تو نور می گیرد. 

ای حجت خدا! خوش به حال جاده که از قدوم زائرانت بغض تنهایی خود را می شکند و خاک پایشان را به سینه زخم آلود خود می زند که عمری است از طواف تو جا مانده است. خوش به حال رواق ها، درها و دیوارهایی که از نفس مهمانانت پَِر می گیرند و به ضریح پاک تو می رسند.خوش به حال مناره ها وکاشی ها! 

ما را دریای کرامتت جرعه ای بنوشان.

پ.ن)

متن از یلدا بهــرامی با اندکی تغییر

عکس : 10مرداد93

بسم رب الشهداء والصدیقین



دریافت

امام خامنه ای : امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست.


رسیدن به مقام شهادت شاید دور از ذهن باشد اما کار برای شهدا هر لحظه ممکن است. مجموعه صوتهای یاران خراسانی به منظور زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدای خراسان تقدیم می گردد. اولین کلیپ صوتی اختصاص به شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی دارد.


وصیتنامه سردار شهید عبدالحسین برونسی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

درود همه شهدا و درود همه خانواده شهدا و درو همه انسانهای محرور در سرتاسر عالم به رهبر انقلاب این امام عزیزمان این فرزند فاطمه سلام‌الله علیها و این امام نائب بر حق امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه الشریف و این یادگار رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم و این یادگار همه انبیا واین عزیزی که همه ما را از بدبختی و بی‌چارگی نجات داد و به راه راست هدایت کرد و درود همه انسان‌ها و درود همه ملائکه‌های مقرب خدا بر این چنین رهبری و این چنین معلمی و نائب برحق امام زمان یعنی حضرت امام خمینی.
وصیتی است که به خانواده عزیزم و به رهروان راه حق و حقیقت و آنچه که می‌گویم از صمیم قلب و با چشم باز این راه را پیموده‌ام و ثابت قدم مانده‌ام و امیدوارم که این قدم‌هایی که در راه خدا برداشته‌ام خدا آنها را قبول درگاه خودش قرار بدهد و ما را از آتش جهنم نجات بدهد.

فرزندانم خوب به قرآن گوش کنید و خودتان را به قرآن متصل کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان باشید ولی فرزندان من، باید به اینهایی که می‌گویم شما خوب عمل کنید این تکلیفی است برعهده شما.

نگویید آنان را که کشته می‌شوند در راه خدا مردگانند بلکه زنده‌اند ایشان، ولی شما در نمی‌یابید…



مرتضی: چی میخوای مسلم...؟

مسلم: دلتنگ رفتنم...

مرتضی: مسلم دلش رو گذاشت تو مشت حسین و رفت کوفه...
دیگه دلی نداشت که تو غربت کوفه بگیره یا تنگ بشه... اگر مسلمی چرا تسلیم
نیستی...اگر دل دادی چرا بی دل نیستی...؟

مسلم: دلم گرفته مرتضی....دلم گرفته مرتضی....   این همه چراغ ....توی این شهر....هیچ کدوم چشم هامو روشن نمیکنه....  این همه چشم توی این شهر....مرتضی هیچ کدوم دلمو گرم نمی کنه.... مرتضیاین جا همه می دَوند که زنده بمونند ...هیچ کس نمی دَوه که زندگی کنه...... این شهر همش شده زمین...دیگه آسمونی ندااره توی این شهر...من دلم آسمون میخواد مرتضی...

مرتضی: وقتی دلت آسمون داشته باشه...چه توی چاه کنعان باشه... چه توی زندان هارون...آسمون آبی بالاسرته......
مسلم: از کجا یه آسمون پیدا کنم مرتضی...؟      
مرتضی: فقط چشم هاتو باز کن....تا آسمون چشم های ساحل تو بالای سرت ببینی....

زمین و آسمون از چشم های اون نور میگیره پسر...

چشم ها تو روی خودت ببند.....


پ.ن)

خیلی دلتنگ شهدا شدم و اون حال و هوای زیبای راهیان نور.... این مطلب اختصاصی برای دل خودم :(

عکس: شهدای گمنام جبل النور(کوهسنگی مشهد)


روزهاے ضیافت خداے مهربون هم به اتمام رسید. چه خوبه اگه خداے بزرگ از هممون قبول کنه  و فقط یڪ گرسنگی و تشنگی برامون نمونه.

مولا امیرالمومنین علیه السلام در حڪمت145 نهج البلاغه می فرمایند: بسا روزه دارے ڪه جز گرسنگے و تشنگے از روزه دارے خود بهره اے ندارد و بسا شب زنده دارے ڪه از شب زنده دارے چیزے جز رنج و بی خوابے به دست نیاورد! خوشا خواب زیرڪان و افطارشان!


بهرحال امیدوارم ڪه در شبهاے پرخیر و برڪت قدر نامه اعمال خوبے به پیشگاه امام زمانمون رسیده باشه... اگه سال بعد توفیق حضور در مراسم رو نداریم مرگمون شهادت باشه. و با آرزوے بهترین ها برای همه ے همسنگران.


تصویر : نیمه شب نیمه شعبان 93



با یکی از دوستان دم سینما مشغول خرید بلیط بودیم که یک دفعه متوجه شدم یکی داره چادرمو می کشه. به پشت سرم که نگاه کردم کسی رو ندیدم ....

به پایین که نگاه کردم یک پسربچه ی 6-7 ساله رو دیدم که البته جثه اش خیلی کمتر از سنش رشد کرده بود.

چند تا قرآن جیبی دستش گرفته بود و اصرار می کرد که بخرم.

- خاله تو رو خدا یک قرآن بخر من از صبح ده تا داشتم ببین همش مونده!

یک لبخندی زدم ... نشستم که هم قدش بشم ... موهاشو دادم یک طرف .... از شدت عرق موهاش بهم چسبیده بود.
صورتش آفتاب سوخته شده بود ... پشت اون نگاههای کودکانه ش یک مرد نهفته بود.

- بهش گفتم: قرآن ها رو چند می فروشی؟

- گفت : ... تومن!

- گفتم : فکر نمی کنی گرون باشه؟

- گفت: خاله ببین الان میخوای بری سینما خب چی میشه یک قرآن هم از من بخری؟

- گفتم: آقا کوچولو ، من در هر صورت ازت قرآن می خرم ولی می خوام بدونی و یادبگیری که گرون فروشی کار درستی نیست حتی اگر به پولش خیلی احتیاج داشته باشی. اون گفت: من این قیمت رو نذاشتم ....

وقتی قرآن رو خریدم برق شادی تو چشاش اومد. خیلی خوشحال شد.

بعد به دوستم گفتم یه قرآن ازش بخر ... بی اعتنا دستشو تکون داد و گفت بیا بریم فیلم شروع شد.

 

از آقاکوچولو (که فکر می کنم اسمش علی بود) خداحافظی کردم و براش آرزوی موفقیت کردم.

 

فیلم که شروع شد تا تیتراژ پایانی فیلم هیچی که نفهمیدم و همش به علی فکر می کردم. راستش تا به حال در مورد این مردان کوچک فکر نکرده بودم.

مردی که از همان سنی که باید بازی کنه و آتیش بسوزونه ... محکوم به کار کردن هست. محکوم به کسب درآمد هست.

اون یک مرد کوچک بود. مردان کوچکی که هر روز در چهارراه ها و خیابان های شهر می بینیم و بی تفاوت رد میشیم...

غافل از اینکه اونها گدایی نمی کنند... اونها دست نیاز سمت کسی دراز نمی کنند... اینقدر عزت نفس دارند که می خوان با فروش کالایی که دارند امرار معاش کنند.

اما وقتی دلم می سوزه که ممکنه این درآمد کم ، به دستان فردی به نام "پدر" دود بشه !

حقایق تلخ که در سایه ی بی اعتنایی انسان ها ، روز به روز بیشتر و کمرنگتر میشه....

 

نمی دونم دیگه چی باید نوشت و چی باید گفت .... اما همین رو می دونم که چندخطی که نوشتم برای تحریک احساسات نبود... فقط گفتن دغدغه ای ذهنی بود ....


عکس: تزئینی است

برگرفته شده از صدای نور