آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خادم الشهید حجت الله رحیمی» ثبت شده است

 

الحمدلله امسال سعادتی داشتم که در روز اول سال جدید به کربلای ایران سفر کنم. توی اتوبوس طبق معمول، مسئول کاروان پوستر شهدا رو به شیشه ی اتوبوس نصب می کرد. برای شیشه ی کنار من نصب نکرد. توجهم به پوستری جلب شد که در صندلی کناری من نصب شده بود. چهره ای زیبا و متبسم، بله، "شهید حجت الله رحیمی" . رفتم به همسفرم گفتم: « اجازه دارم این پوستر رو بردارم برای شیشه ی سمت خودم؟» . ایشون اجازه داد و من هم اول توجهم جلب شد به وصیتنامه ی شهید بزرگوار.

راستش وقتی وصیتنامه رو خواستم بخونم اول توی دلم گفتم: ببین 9ماه فقط ازت بزرگتره، چقدر درک و فهمش بالاست. چقدر برای مرگ آماده بوده که وصیت نوشته!! بعد اونوقت همش ادعا داری....دغدغه هاش رو که با خودم مقایسه کردم، راستش از خودم بیزار شدم.

خلاصه شروع به خوندن کردم ...

«برادران!/ شما در حالی به این وصیت گوش فرا می دهید که این حقیر فقیر، دست از دنیا کوتاه دارد و چشم امید به دعای شما عزیزان دوخته است. می خواهم آنچه در تمام عمر علی الخصوص در این اواخر بیش از هر چیزی مرا بیشتر داغدار می کرد و جگرم را می سوزاند با شما در میان گذارم. عزیزان! دوری از امام زمان (عج) مرز سالها و قرنها را در نوردیده است. اکنون بیش از هزاران سال از محرومیت عالم از دیدار با آن حجت خدایی می گذرد. آنچه تلخ و اسفبار است این است که شیعه چه بد با غیبت مولایش خو کرده است. چه ناجوانمردانه بریدن از مولا برایش عادت شده است. چه بی معرفتیم ما که اصل کل خیر برایمان فرع شده است.»

به آخر وصیت که رسیدم، بغض گلویم را می فشرد ... به خاطر این همه بصیرت، این همه ایمان این جوان به امام زمانش به او غبطه خوردم... و ساعتها به فکر فرو رفتم... به اینکه چه کار باید کرد؟ حال من که دستم از شهادت کوتاه است، چه باید کرد؟ چه اندازه برای مولایم کار کرده ام؟ و  ... و ... و ... .

چسبهای دور پوستر را صاف کردم. پرده را کنار کشیدم. به شیشه چسباندم. هربار که به عکسش نگاه می کردم، به راستی یاد امام زمانم می افتادم و تاثیری که یک شهید حتی پس از شهادتش می گذارد. و این آیه را زمزمه می کردم "گمان نکنید آنها که در راه خدا کشته شده اند، مرده گانند. بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند."

برگرفته شده از صدای نور