آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

چهل روز است گریانم حسین جان...

جمعه, ۲۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۴ ق.ظ

چهل روز است گریانم حسین جان....................چو موی تو پریشانم حسین جان

چهل روز است می خوانم حسین جان...حسین جانم ، حسین جانم ، حسین جان

تویی ذکر لبم الحمدلله ........................................ حسینی مذهبم الحمدلله

همین جا دور اکبر را گرفتند .....................................ز ما شبه پیمبر را گرفتند

ولی از من دو دلبر را گرفتند ...................................هم اکبر هم برادر را گرفتند

________________

همین جا بود که دلها گرفتُ..................................کسی روی تن تو جا گرفتُ

سرت را یکمی بالا گرفتُ..................................و از پشت سرت سر را گرفتُ

همین که بر گلویت خنجر آمد.................................صدای ناله ی زهرا در آمد

________________

 

تو ماندی و کبوتر رفت کوفه................................تو ماندی و کبوتر رفت کوفه

خودم در راه و معجر رفت کوفه..........................چه بهتر زودتر سر رفت کوفه

وگرنه دردها می کشت ما را.............................نگاه مردها می کشت مارا

بهاری داشتم اما خزان شد........................قدی که داشتم بی تو کمان شد

عقیق تو به دست ساربان شد.........................طلای من نصیب کوفیان شد

خبر داری مرا بازار بردند........................................میان مجلس اغیار بردند

همین جا تازیانه باب گردید.................................رخ ما در کبودی تاب گردید

ز خجلت خواهر تو آب گردید..............................که معجر بعد تو نایاب گردید

سکینه معجر از من خواست اما.......................خودم هم بودم آنجا مثل آنها

ارباب!

دلتنگ کربلایم و دوایم تویی!

کربلا ... کربلا ... کربلا

نظرات (۴)

  • پایگاه اینترنتی و جامع «منتظران ظهور»
  • بعد از چهل غروب غربت و غم ، خسته آمدم
    تنها نه دل ، که با تن شکسته آمدم
    لبریز از اشتیاق دیدنت ای آفتاب من
    بر خاک غم فتادم و بنشسته آمدم

    امیدوارم مرا در جمع عزاداران خود قرار دهید
  • یا اباصالح ادرکنی
  • از عشق بپرسید که با یار چه کردند!

    با آن قد و بالای سپیدار چه کردند

    از هرزه علف های فراموش بپرسید

    با خاطره ی آن گل ِ بی خار چه کردند

    از چاه بپرسید همان چاه ِ مقدس

    با ماه ، همان ماه ِ شب ِ تار چه کردند

    ای کاش که از حنجره ی باد بپرسید

    با قاصدک ِ سوخته ، اشرار چه کردند

    اصلا بگذارید خود ِ آب بگوید

    با چشم و دل و دست ِ علمدار چه کردند

    اصلا بگذارید که خورشید بگوید

    خورشید بگو با سر ِ سردار چه کردند

    نیزار گواه است که با خوبترین ها

    این قوم ِ خطا رفته ی تاتار چه کردند

    بیعت شکنان نقشه کشیدند و دوباره

    با ذُریه ی حیدر ِ کرار چه کردند

    ای قامت ِ افراشته در سجده ی بسیار!

    لب های عطش با تب ِ بسیار چه کردند

    نیلوفر ِ پژمرده ی شب های خرابه!

    با بغض ِ تو ای ابر ِ سبکبار چه کردند

    در ماتم ِ شمع و گل و پروانه و بلبل

    ای اشک! به یاد آر ، به یاد آر چه کردند

    لب واکن و حرفی بزن ای سنگ ِ صبورم

    با یاس میان ِ در و دیوار چه کردند

    در طاقت ِ من نیست که دیگر بنویسم

    با قافله و قافله سالار چه کردند

    التماس دعای فرج
    سلام صبح زمستانی روزی یکشنبه بخیر.
    مطلب تازه گذاشتم منتظرم
  • وخدایی که دراین نزدیکیست
  • نه دی، یک روز بود ولی خیرٌ مِن الفِ شَهر بود
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    برگرفته شده از صدای نور