آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۱۶۹ مطلب با موضوع «دستنوشته های شخصی» ثبت شده است

تا هستم ای دوست

ندانی کیستم!

روزی آیی به سراغم

می‌دانم آن روز نیستم...


من اامشب خیلی خوشحالم از اینکه به یک حاجت دوست‌داشتنیم رسیدم ، یک حاجت مهم یک دغدغه ی ارزشمند زندگیم . 

من امشب خواستم ادای مولام امیرالمومنینُ دربیارم ، خواستم یک لحظه مثل اون باشم خوب باشم!  یک لحظه خواستم انسان باشم  ☺


من امشب مادر شدم و خیلی اتفاقی مادر یک سید ...

سید بنیامین عزیزم از اینکه اشتباهی دستم روی اسمت خورد و انتخاب شدی ناراحت شدم ولی وقتی اسم کاملت برام پیامک شد قلبم به تپش افتاد آخه من همیشه دوست داشتم مادرِ سید بشم ولی نمیشم ... تو منو به این آرزوم رسوندی، ممنونتم.

پسرم ۱۰ سالشه ☺

همیشه تصورم این بود که هر وقت بخوام ازدواج کنم حتما میرم حرم و مولای رئوفمو دعوت می‌کنم . حالا که وقتش رسیده و من از روز ولادت مادر قدم به خانه‌ی دیگری می گذارم وقت نکردم که برم و کارت دعوت رو بندازم توی ضریح ...

اما مطمئنم اون مولای رئوفی که من دارم قدمش رو روی دو چشمانم میگذاره و محفل ما رو متبرک میکنه...
برای بی‌گناه برگزارشدنش دعا کنید :'(

دلم برای بخشهایی از گذشته ام تنگ شده، مثلا برای صفای باطن نوجوانیم برای نمرات ۲۰ دانش‌آموزیم ، برای کارهای فرهنگی جوانیم، برای ساخت کلیپ صوتی و یا تصویری حتی برای در کوچه دویدن‌های کودکیم  ... 

برای همه ی اینها تنگ شده :'(    دلم کمی گذشته می‌خواهد


+همانا انسان یک چیزیش میشه!









هر چه به دنبال تاریخچه اش گشتم دیدم که ولنتاین هیچ سند محکم تاریخی نداره ، در واقع بهانه ای برای دوست دختر و دوست‌پسرها شده! که با اهدای چند خرس و قلب پارچه ای و مسخره مثلا به هم ابراز عشق کنند!

 وگرنه برای هر انسان متاهل و متعهدی، هرروز روز عشق هست!

با یکی از دوستان درباره مراسم ازدواج صحبت می کردیم، بهش گفتم تو که هنوز وقت داری چرا انقدر نگرانی؟

گفت: کلاس رقص، و..... نرفتم هنوز! میترسم معلم رقص بدون حجاب بیاد منم غیرتیم! :|
گفتم: واقعا انتظار داری با چادر بیاد؟
و از ارقام و اعدادی که هنوز کم هست و چطوری جلوی فامیل و دوست و آشنا سربلند کنه ، مثلا اینکه ۴۵میلیون پول سرویس چوب شده هنوز روکشها مونده، یه وقت زشت نباشه...
خیلی برام خنده دار بود و یاد کابوسهای شبانه‌ام افتادم ، غرق شدم در افکار خودم و نگرانیهای خودم و از اینجا به بعد صداشو نمی شنیدم
 

میدونم اگر کسی بدونه افکارمو ، شاید توی دلش بگه ریاکار و یا هر چیز دیگه ای! پس ترجیح میدم فقط خودم باشم و خدای خودم و همون کسی که رضایتش و لبخندش تنها دغدغه ی من هست. و قطعاً در مجلسی که آلوده به گناه است نخواهد آمد!

ای امام رئوف دعا میکنم به حرمت حضورت، زندگی بی گناهی را شروع کنم.
همیشه بودی ، هستی، لطفاً باز هم باش.
آمین

خیییلی حال و هوای راهیان نور پیچیده توی شهرمون، وقتی که دسترسی ندارم میرم یک جای بهتر... دلم عجیب زیارت مولا رو می‌خواد...


وقتی در عرض چند دقیقه یک ساختمون ریخت یاد قیامت افتادم و ...این آیه برام تداعی شد


فَإِذَا جَاءتِ الصَّاخَّةُ * یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ *







 

یک مشکلی برام پیش اومد که خواب رو به مدت۲۴ساعت از من گرفت و سیل اشک بود که از سر ناچاری می‌ریختم ..
بعد از نماز صبح بدوبدو رفتم حرم! که دردمو دوا کنم ...  داشتم از غصه دق می‌کردم.   توی رواق نشسته بودم و به مولاجان دردمو می‌گفتم، همون لحظه یک خادم اومد منو دعوت کرد که برم جلسه حلقه معرفت که چندقدمی من بود شرکت کنم ، منبر جلوی من یک خانم روانشناس نشست و شروع به سخنرانی کرد و دقیقاً داشت در مورد درد من صحبت می‌کرد!  منم اشکامو پاک کردم رفتم پای منبر نشستم ...   انگار مولاجان داشت به من راه نشون می‌داد.
به نظرتون جالب نیست؟


الان حالم خوبه، همه چی خوبه، زندگی خوبه

شب یلدا، فقط باید رفت حرم انیس‌النفوس ....  

دلم پر کشید



برگرفته شده از صدای نور