تو تنها راهِ نجاتِ منی
چهره ی خسته ای داشت.
اضطرار از صورتش پیدا بود .
بعد از سلام و خداقوت، گفت : «دخترم! من مسافرم.. میخوام برم امروز .. تو خادمی .. نظرکرده ی آقایی... بهش بگو دخترمو شفا بده ... »
و بعد اشک توی چشماش جمع شد!
ادامه داد: « شما پاکید! مگر به دعای شما گره ما باز بشه...»
خادم شرمنده شده بود ..
به زائر گفت: « حاج خانم، من یک نوکر بیشتر نیستم، اما چشم .. هربار که برای خدمت میام ، شفای دخترتون رو از مولا میخوام.»
..............
خداوند ستارالعیوب است، و ائمه ی معصومین علیهم السلام تجلی صفات خداوندی هستند.
منِ عاصی از نوکری تو عزت یافتم...
خدآیا به تو پناه میبرم که ظاهرم در برابر دیده ها نیکو و درونم در آنچه که از تو پنهان می دارم زشت باشد و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی توجه مردم را به خود جلب نمایم و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم تا به بندگانت نزدیک و از خوشنودی تو دور گردم. نهج البلاغه حکمت 276
عکس و متن : رضوی