آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۱۶۹ مطلب با موضوع «دستنوشته های شخصی» ثبت شده است

گاهی هم اتفاق میفته بعضی چیزها برای انسان محال هست.. مثلا خلوت با شهدای گمنام..!

17 ساله بودم همیشه به این فکر می کردم که کاش روزی کنار تابوت یک شهید بنشینم و از نزدیک با او سخن بگویم.. بی واسطه ، بدون فاصله .. بدون شلوغی ها و فارغ از هیاهو ...

بعد از یک مدت که این رؤیا را در دل داشتم از طرف بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد مشهد دعوت شدیم تا به استقبال چند شهید گمنام برویم ... وقتی به آنجا رسیدیم جمعیت زیادی به آنجا امده بودند تا از شهدای گمنام استقبال کنند...

حال و هوای وصف ناشدنی ای بود ... وقتی مداح می خواند: " وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید... تو مگه کجا بودی؟"   به راحتی بوی خدا را می توانستم حس کنم .. و گمنامی شان مرا به یاد مادرشان حضرت فاطمه سلام الله علیها انداخته بود...

اما رویایم هنوز ناتمام بود چون من به خلوت با آنها فکر می کردم...

رویایم تحقق پیدا کرد و وقتی جمعیت رفتند تنها جمعی پنج-شش نفره بودیم که در کنار شهدا نشستیم و زیارت عاشورا خواندیم... 

و این خاطره هیچگاه از ذهنم پاک نخواهد شد ... 

همیشه برای خودم می نویسم و تکرار می کنم...

شهید باش

که حتی استخوان هایت بوی خدا دهد

شهید باش

که فقط حضور تو ، دلها را بلرزاند

شهید باش

که تربتت را برای تبرک بردارند

شهید باش

که مقتدایت سیدالشهدا(علیه السلام) باشد...

شهید باش...


پ.ن)

عکس هم مربوط به همان شب به یادماندنی ست...


بدان که سینه ی تو نیز آسمانی لاینتناهی ست

با قلبی که در آن چشمه ی خورشید می جوشد

و ببین که چه ترنمی دارد در تپیدن...

حسین .. حسین .. حسین

ـــــــــ

پ.ن) دستخط از حقیر است ... برای ارباب.

طرح آماده بود فقط کمی تغییرات حاصل شد. 


دل مردان خدا راست ز تو نور حیات

 یا قتیل العبرات

 شده محکم ز مناجات تو ارکان صلات

 یا قتیل العبرات

 بابی انت و امی گل گلزار رسول

 راحت جان بتول

 مرتضی سیرت و صورت حسن و حمزه صفات

 یا قتیل العبرات

 ما ز نور تو رسیدیم به سر منزل عشق

 ای قرار دل عشق

 چون تو مصباح هدی هستی و کشتی نجات

 یا قتیل العبرات...


شاعر:وحیده افضلی


دلم گرفته استــ...

نه اینکه عاشق شده باشمــ...

فقط خسته امــ...

از کسانی که با نــام دین، دل می شکنند...

اینان نفس هایشان حتـــی، بوی ریـــا می دهد

از کسانی که نفهمیدند... 

حسین (علیه السلام) برای چه کشته شد .. ولی لباس سیاه می پوشند!

همان هایی که ایــراد می گیرند از کسانی که با تیغ ریش می زنند

وای بر خودشان

که...

با ریش، تیغ می زنند!!


پ.ن)

بعد از دیدن ریا، حالمان منقلب می شود... شما به دل نگیر!

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام به همگی

بدون مقدمه میگم  

یک مدتی (حدود سه الی چهارماه) نیستم .. بعد از اون مدت هم اگه زنده موندم میام..

دعا فراموش نشه!

یاعلی



زندگے مثل یک سایه روشن هست

گاهی خنکاے  سایه آزاردهنده ست

گاهی روشنایی آفتاب زننده!

اما انسان به هر دو نیاز داره 

چه بسا سایه اے  که باعث جمود بشه ویا روشنایی که باعث سوختگی...

پس هر دو رو باید تجربه کرد...

نگران نباش اگه سایه یا روشن زندگیت طولانی شده

بالاخره قانون رو نمیشه شکست

زمین دور خورشید می چرخه!


عکس:

دانشگاه فردوسی/مهر88


دلم گرفته بود و مشکلات و فشارهای زندگی من رو وادار می کرد که هر دو سه روز به مأوای خودم (حرم مطهر انیس النفوس علیه السلام) برم. در مسیر خط 97 ایستگاه بیمارستان فارابی پیاده شدم و منتظر خط25 بودم که کودکی حدود 5 سال نظر من رو به خودش جلب کرد. او با در دست داشتن چند دعا از افراد می خواست که از او خرید کنند ولی با بی اعتنایی آنها مواجه می شد. به سمت علی رفتم که مردی آمد و به او گفت: آیت الکرسی هم داری؟

علی گفت: بله و از لابه لای ادعیه یک آیت الکرسی درآورد و به مرد داد. آن مرد هم یک سکه ی 25تومانی به علی داد و سریع به داخل اتوبوس پرید. علی با عجله ادعیه را به من داد و به سمت اتوبوس دوید تا بقیه ی پولش را بگیرد. من هم به دنبالش رفتم اما از دیدن رفتار ناشایست آن مرد با این کودک به حدی دلم گرفت که همان جا دوست داشتم از علی دفاع کنم.

-علی گفت: آقا پولمو بده این خیلی کمه.

-اوگفت: برو بچه ... زیادیت هم هست.

-علی فقط به سمت او نگاه می کرد در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و با ناخن هایش سر انگشتانش را از استرس می کند.

-آن مرد وقتی دید من همراه علی هستم یک سکه ی 50تومانی درآورد و از داخل اتوبوس به سمت علی پرت کرد ... سکه قِل خورد و به زیر اتوبوس رفت و علی نتوانست آن را بردارد ... اتوبوس حرکت کرد.

علی آنقدر ناراحت شده بود و اشک در چشمان سبز رنگ زیبایش حلقه زده بود ... که حتی یادش رفت ادعیه را از من بگیرد.

من علی را بغل کردم و به او گفتم: عزیزم ناراحت نباش من جای او از تو می خرم. چقدر به تو کم داد؟

علی در حالیکه بغض داشت و نمی توانست صحبت کند با صدای معصوم و کودکانه اش گفت: سیصدتومن.

من کمی با او صحبت کردم که از دلش دربیاورم و کمی از ناراحتیش کم کنم ... موهای طلایی رنگ علی بهم ریخته بود ... با انگشتانم موهایش را مرتب کردم ... او را بوسیدم و از او خواستم که دیگر ناراحت نباشد . و به او گفتم : برایم خیلی دعا کن ... باشه؟ علی گفت: باشه!

و به اندازه ادعیه هایی که داشت پولش را حساب کردم ؛ علی گفت: من پول خُرد ندارم ؛ گفتم: هدیه ست برای خودت عزیزم. و فقط یک دعا را از لابه لای ادعیه برداشتم .. نمی خواستم با دنبال گشتن دعای مدنظرم بیشتر از این ناراحت شود.

از علی خداحافظی کردم ... او رفت اما هر دو سه قدم برمی گشت به من نگاه می کرد و لبخند می زد.

به حدی بغض اذیتم می کرد و ذهنم مشغول شد که یادم رفت نگاه کنم چه دعایی را برداشته ام.

....

بعد از زیارت امام رضا علیه السلام طبق رسم همیشگی ام به بهشت ثامن و مزار شهدا رفتم دعا را که درآوردم ...دیدم دعای استجابت دعا ست(من هیچ وقت این دعا را نخوانده بودم). من یقین دارم  علی با آن قلب پاکش برایم دعا می کند و دعای استجابت دعا هم هدیه ی خداوند به من به خاطر شادکردن دل اوست.

علی رفت اما... هیچگاه فراموشش نخواهم کرد.


عکس: 22مرداد93/ بهشت ثامن


مولای من! تو را امام غریب می نامند، می دانم بد میزبانی بودند و در مهمان نوازی وفا نکردند. 
مولای من! بعد از گذشت روزگار، حال تو میزبان ما هستی؛ تو میزبان گریه ها و نیازها؛ غم ها و دلتنگی های ما هستی. تو که غریبی را احساس کرده ای! حال غریبه ها به آستان کرم تو چشم دوخته اند و به دستان پر مهرت توسل کرده اند. 
مولای من! می خواهم از زائرانی بگویم که جاده به جاده و شهر به شهر گذشته اند تا نفسی مهمان شوند و از می عشق تو بنوشند. 
مولای من! می خواهم از سنگفرش آستان مقدّست بگویم که سجده گاه قدوم مهمانانت شده است؛ از کبوتران عاشقی که گرداگرد حرم پاک تو می چرخند و تو را طواف می کنند؛ از نسیم بگویم که بیرق گنبدت را بوسه باران می کند و عطر دلربای تو و اشک تمنای زائرانت را به اوج افلاک می برد. 
مولای من! می خواهم از آسمان بگویم که هر روز نه، هر ساعت نه، هر لحظه و ثانیه از تو جان می گیرد و در پیشگاه شکوه تو جان می دهد. 
ای آفتاب مهربانی! می خواهم از خورشید بگویم که هر طلوع با انوار خود به پنجره فولاد تو چنگ می زند و از ضریح تو نور می گیرد. 

ای حجت خدا! خوش به حال جاده که از قدوم زائرانت بغض تنهایی خود را می شکند و خاک پایشان را به سینه زخم آلود خود می زند که عمری است از طواف تو جا مانده است. خوش به حال رواق ها، درها و دیوارهایی که از نفس مهمانانت پَِر می گیرند و به ضریح پاک تو می رسند.خوش به حال مناره ها وکاشی ها! 

ما را دریای کرامتت جرعه ای بنوشان.

پ.ن)

متن از یلدا بهــرامی با اندکی تغییر

عکس : 10مرداد93



مرتضی: چی میخوای مسلم...؟

مسلم: دلتنگ رفتنم...

مرتضی: مسلم دلش رو گذاشت تو مشت حسین و رفت کوفه...
دیگه دلی نداشت که تو غربت کوفه بگیره یا تنگ بشه... اگر مسلمی چرا تسلیم
نیستی...اگر دل دادی چرا بی دل نیستی...؟

مسلم: دلم گرفته مرتضی....دلم گرفته مرتضی....   این همه چراغ ....توی این شهر....هیچ کدوم چشم هامو روشن نمیکنه....  این همه چشم توی این شهر....مرتضی هیچ کدوم دلمو گرم نمی کنه.... مرتضیاین جا همه می دَوند که زنده بمونند ...هیچ کس نمی دَوه که زندگی کنه...... این شهر همش شده زمین...دیگه آسمونی ندااره توی این شهر...من دلم آسمون میخواد مرتضی...

مرتضی: وقتی دلت آسمون داشته باشه...چه توی چاه کنعان باشه... چه توی زندان هارون...آسمون آبی بالاسرته......
مسلم: از کجا یه آسمون پیدا کنم مرتضی...؟      
مرتضی: فقط چشم هاتو باز کن....تا آسمون چشم های ساحل تو بالای سرت ببینی....

زمین و آسمون از چشم های اون نور میگیره پسر...

چشم ها تو روی خودت ببند.....


پ.ن)

خیلی دلتنگ شهدا شدم و اون حال و هوای زیبای راهیان نور.... این مطلب اختصاصی برای دل خودم :(

عکس: شهدای گمنام جبل النور(کوهسنگی مشهد)


روزهاے ضیافت خداے مهربون هم به اتمام رسید. چه خوبه اگه خداے بزرگ از هممون قبول کنه  و فقط یڪ گرسنگی و تشنگی برامون نمونه.

مولا امیرالمومنین علیه السلام در حڪمت145 نهج البلاغه می فرمایند: بسا روزه دارے ڪه جز گرسنگے و تشنگے از روزه دارے خود بهره اے ندارد و بسا شب زنده دارے ڪه از شب زنده دارے چیزے جز رنج و بی خوابے به دست نیاورد! خوشا خواب زیرڪان و افطارشان!


بهرحال امیدوارم ڪه در شبهاے پرخیر و برڪت قدر نامه اعمال خوبے به پیشگاه امام زمانمون رسیده باشه... اگه سال بعد توفیق حضور در مراسم رو نداریم مرگمون شهادت باشه. و با آرزوے بهترین ها برای همه ے همسنگران.


تصویر : نیمه شب نیمه شعبان 93


برگرفته شده از صدای نور