- ۲۰ دی ۹۲ ، ۰۸:۵۵
- ۳ نظر
![](http://s5.picofile.com/file/8108197742/eslahtalabi.png)
صبح یک روز پاییزی تصمیم گرفتم برم حرم امام رئوفم. خیلی دلم واسش تنگ شده بود. توی راه برگشت دلم هوای شهید احمدی روشن رو کرد و یک سر رفتم پاساژ فیروزه که ببینم کتاب زندگیشون رو داره یانه! اتفاقاً داشت. ( کتاب یادگاران ) رو خریدم و زدم بیرون.
با هزار شوق و ذوق کتابو خریدم و از همون جا مشغول خوندنش شدم. آن چنان غرق در خوندن کتاب بودم که از خیابون و شلوغی اون یادم رفته بود. غرق در خوندن یک خاطره شدم که این بود : «بعضی وقتها ساعت چهارصبح تازه می خوابید. هر چه صدایش می زدم بلند نمی شد؛ از خستگی. می گفتم : مصطفی، یه چیزی بخواد جلوی شهادتت رو بگیره، همین نماز صبح هاته.
◘
صورتش سرخ شده بود. خواب دیده بود در صحرای کربلا پشت سر امام حسین علیه السلام نماز صبح می خواند.»
به آخر این خاطره که رسیدم ، بوق ممتد یک ماشین منو از حال خودم بیرون آورد. عذرخواهی کردم . به راه خودم ادامه دادم . توی راه همش به این فکر می کردم ، آقا مصطفی خیلی شهادت رو جدی گرفته بوده ، خیلی.
سلام... وقتی یکی از بین ما میره، توجهمون بهش جلب میشه، خوبیها و بدیهاش رو واسه خودمون مرور می کنیم. اگه خوب باشه میگیم حیف شد که رفت! ولی اگه بد باشه میگیم خدا از سر تقصیراتش بگذره! اکثر ما وقتی از این دنیا میریم ، بعد از یک مدت از یادها پاک می شیم... و دیگه هیچ اثری از ما باقی نمی مونه! اما بعضی از انسان ها وقتی می میرند بیشتر زنده می شن. یکیش همین شهید عزیز «مصطفی احمدی روشن» با رفتنش هزاران نفر رو زنده کرد. بیخود نیست میگن « شهدا زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.» راستش من هم یکی از کسایی هستم که شیفته ی این شهید شدم. ماجراهای "من و مصطفی" رو دنبال کنید، شهیدی که داره رفتار و اخلاقش روی من تاثیر می ذاره! اون نمُرده... اون هست، من وجودش رو دارم حس می کنم. |
بیستم و یکم دی ماه سال 90 بود که مصطفی شهید شد. من اون موقع ترم پنج دانشگاه بودم . اولین چیزی که توجه من رو به خودش جلب کرد همخوانی رشته ی من با آقا مصطفی بود. خیلی حسرت خوردم از اینکه یک دانشمند از بین ما رفت . و چقدر کشور خسارت دید. یک قرابتی بین خودم و ایشون حس می کردم. زندگیشون واسم جالب شد که بدونم چطور ایشون به سمت شهادت پیش رفتند. و چطو زندگی کردند تا تونستن به مقام عظمای شهادت نائل بشن. " من و مصطفی " یک روال عادی زندگی من هست که می خوام بنویسم. میخوام همه ببینن که ایشون هنوز زندن. "من و مصطفی" داستان زندگی یک مهندس شیمی هست که به خاطر شهید احمدی روشن داره جهاد علمی می کنه . داره تلاش میکنه که زندگیش مثل اون بشه.
من هیچ وقت به جهاد علمی فکر نمی کردم ، به اینکه درس بخونم تا به کشورم خدمت کنم ، این آقامصطفی بود که من رو وادار کرد. یک روز که با خودم می گفتم « همین لیسانس کافیه، درس بخونم که چی بشه!» به طور کاملاً اتفاقی یک کلیپ دیدم از شهادت ایشون. همین تلنگری برای من بود که درسم با جدیت تمام بخونم.
"من و مصطفی" هنوز ادامه داره ولی شما تا همین جا رو داشته باشید ، تا من بهتون بگم ، زندگی ایشون چطور بوده . در قسمتهای بعد بخش های کوتاهی از زندگی ایشون رو واستون می ذارم ....
مطمئنم آقامصطفی منو می بینه ، و شمایی رو که دارید این مطالب رو می خونید.
تا قسمت بعد یاعلی مدد
پناهنده توایم آقا...
یا ضامن آهو، به ضریحت که چشم مى دوزم، رازى میان زمزمه هاى من با تو از نگاهم جارى است. راز نهانى ام را بخوان که هلال طلایى گنبدت، ماه شبهاى تار دلشکستگان است. رو به روى جلال تو مى ایستم تا اشکهایم را قطره قطره در صحن حرمت جارى کنم.
پنجره فولاد تو، جاده ابریشمى است براى ذهن خستگان تا به تو پیوند خورند.
در هیاهوى بى پناهان، پاسخ تو را مى شنوم که از آن سوى پنجره زمزمه مى کردى: «نگاهدار سر رشته تا نگهدارم».
بیا و زائرانت را که پرندگان بى بال و پر تواند و به نوشیدن جرعه اى از نگاه تو دلخوشند، همچون کبوتران گنبدت پناهگاه باش.
«هشتمین رکعت عشق»
رضا جان! گلوى بغض کرده زائرانت، امروز به دنبال واژه اى است براى شهادتت. کبوتران، به صف مى نشینند تا یکى یکى رو به روى تو اداى احترام کنند. اى بى کرانه! کدام دریایى که کشتى نشسته گان عالم، در کنار تو پهلو مى گیرند تا در لنگرگاه مهر تو، چند روزى آشیانه کنند؟
تو کدام آسمان صافى که همه در هواى تازه یادت نفس مى کشند تا دل شوره هاى بى کران تنهایى خود را به آرامش پرکشیدن در خنکاى گنبدت برسانند؟
غروبها وقتى گامهاى سبز صداى اذان در مناره ها مى پیچد و دل را در لذتى هراسان رها مى کنم، در سقاخانه دلم آماده اقامه هشتمین رکعت نماز عشق مى شوم.
♣السلام علیک یا على بن موسى الرضا♣
سودابه مهیجى
عکس از وبلاگ : من و دوربینم
22گناه نابخشودنی فتنه گران از منظر مقام معظم رهبری
1.زمینه سازی برای ناامنی و اغتشاش
2.ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی از درون
3.ضربه به ملت و تلخ کردن کام مردم پس از شادی بزرگ مشارکت در انتخابات
4.نابود کردن حادثه افتخارآمیز انتخابات پرشور 88
5.هتک آبروی نظام در مقابل ملتها
6.تهمت به نظام جمهوری اسلامی
7.تمکین نکردن به رأی مردم و خدشه به آن
8.تلاش برای تغییر نتایج قانونی انتخابات با زور و اردوکشی خیابانی
9.امیدوارکردن جبهه دشمنان
10.بی بصیرتی و تداوم غفلت و چشم بستن بر روی حقایق واضح
11.سرپیچی از راه حل معقول قانونی
12.بازیچه دشمن شدن
13.دعوا راه انداختن و مضطرب کردن ملت
14.تمکین نکردن در مقابل قانون
15.دشمن شاد کردن کشور
16.بیزاری نجستن از اشوبگران
17.انتخابات را مظهر اختلافات وانمود کردن
18.ایجاد تلاطم و گرفتن آرامش عمومی و ثبات از ملت
19.ایجاد هزینه و زحمت برای کشور و مردم
20.تلاش برای قراردادن مردم در مقابل نظام
21.قرار دادن کشور در لبه پرتگاه «جابه جایی قدرت با خشونت و خونریزی»
22.قرار دادن کشور در لبه پرتگاه« ایجاد اختلافات و جنگ داخلی»
برای دریافت فایل اصلی جهت چاپ اینجا کلیک کنید.
شما می بینید که بعد از نهم دی، وقتی آنها می بینند با چنین مردمی روبه رو هستند متوجه می شوند که باید خود مردم را هدف قرار دهند. به صراحت بیان کرد : « تحریم های فلج کننده».
تحریم های فلج کننده یعنی چه؟ یعنی این مردم الگویی را شکل دادند که این نظام مبتنی بر آراء و پشتیبانی مردم است. لذا باید به سمتی رفت که مردم را فلج کنیم و فشارها را بر آنها چندین براب کنیم.
اینکه می بینید آنها بر یک موضوع تکیه می کنند بحث این نیست که چند سانتریفیوز شما بچرخد. آنها نمی خواهند ملتی از حقوق خودش برخوردار باشد. اگر امروز نظام می گوید ما حق هسته ای و حق غنی سازی داشته باشیم، این را من دوسال پیش هم عرض کردم این در حقیقت دفاع از همه حقوق ملت ایران است. مثل اینکه اگر روزی ما از خرمشهر دفاع می کردیم یا از اروند، این نبود که برای نیمی از یک رودخانه چرا اینقدر داریم هزینه می دهیم. چون اگر دشمن می توانست سد را بشکند تا سرخس شما می آمد. آن موقع دفاع از خرمشهر دفاع از سرخس بود. از تمام اکناف کشور بود. امروز هم اگر می بینید ما بر یک حقمان تکیه می کنیم و می گوییم این جزو حقوق ماست به خاطر این هست که دفاع از همه حقوق ماست. اگر دشمن بفهمد که در یک جا می تواند یک حق شما را نادیده بگیرد وبه آن تعرضی بکند همین منفذی خواهد بود برای تعرض به سایر حقوقمان.
صوت این سخنرانی را از اینجا دانلود کنید.
چهل روز است گریانم حسین جان....................چو موی تو پریشانم حسین جان
چهل روز است می خوانم حسین جان...حسین جانم ، حسین جانم ، حسین جان
تویی ذکر لبم الحمدلله ........................................ حسینی مذهبم الحمدلله
همین جا دور اکبر را گرفتند .....................................ز ما شبه پیمبر را گرفتند
ولی از من دو دلبر را گرفتند ...................................هم اکبر هم برادر را گرفتند
________________
همین جا بود که دلها گرفتُ..................................کسی روی تن تو جا گرفتُ
سرت را یکمی بالا گرفتُ..................................و از پشت سرت سر را گرفتُ
همین که بر گلویت خنجر آمد.................................صدای ناله ی زهرا در آمد
________________
تو ماندی و کبوتر رفت کوفه................................تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
خودم در راه و معجر رفت کوفه..........................چه بهتر زودتر سر رفت کوفه
وگرنه دردها می کشت ما را.............................نگاه مردها می کشت مارا
بهاری داشتم اما خزان شد........................قدی که داشتم بی تو کمان شد
عقیق تو به دست ساربان شد.........................طلای من نصیب کوفیان شد
خبر داری مرا بازار بردند........................................میان مجلس اغیار بردند
همین جا تازیانه باب گردید.................................رخ ما در کبودی تاب گردید
ز خجلت خواهر تو آب گردید..............................که معجر بعد تو نایاب گردید
سکینه معجر از من خواست اما.......................خودم هم بودم آنجا مثل آنها
ارباب!
دلتنگ کربلایم و دوایم تویی!
کربلا ... کربلا ... کربلا
برای دیدن این کلیپ زیبا روی تصویر کلیک کنید.
با اشــــک هاش دفتــــــر خود را نمور کرد
در خـــود تمــــام مرثیـــــه ها را مـــرور کرد
ذهـنـــش ز روضـه ها ی مجسم عبور کرد
شـاعر بســاط سینــه زدن را کــه جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
دربیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضــــه خوب دلــش را که غم گرفت
وقتی که میــــز و دفتـــر و خودکـار دم گرفت
وقتـــش رسیــده بود به دستش قلم گرفت
مثـل همیـــــشه رخصتی از محتشم گرفت
بازاین چه شورش است که درجان واژه هاست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست
بــی اختـــیار شد قلمـــش را رها گذاشت
دســتی زغیب قافیـــــه را کـــربلا گذاشت
یک بیت بعد،واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جــدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پـاش جهان گریه می کند
دارد غــــــــــروب فرشـچیان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چـــه ها کشیـد
بر روی خـــاک و خون بدنی را رها کشید
او را چـــنان فنــــای خدا بــــی ریا کشید
حتــــی براش جـــــای کفن بــوریا کشید
در خــــون کشید قافیــه ها را ، حروف را
از بس که گـــــریه کرد تـــــــمام لهوف را
اما در اوج روضـــــه کم آورد و رنگـــ باخت
بالا گــــرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بــند را جدای همه روی نیزه ساخت
خــورشید سربریده غروبی نمی شناخت
براوج نیــــــــزه گرم طلوعـــی دوبــاره بود
اوکــــــــهکشان روشن هفــده ستاره بود
خــون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن
پیشانی اش پرازعـــرق سرد و بعد از آن
خود را میان معرکـه حس کرد و بعد از آن
شاعـــر برید و تاب نیــــاورد و بعـــد از آن
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...
حمیدرضا برقعی
با سلام خدمت تمامی بازدیدکنندگان گرامی
مفتخر هستم که با انتشار مطالبی پیرامون رأس الحسین علیه السلام، برگی دیگر از تاریخ حماسه ی عاشورا را ورق بزنم. بدون شک بدون حمایت شما بزرگواران این کار میسر نبود.
به منظور حفظ و نشر این حماسه ی حسینی و همچنین آگاه سازی مخاطبان در نظر دارم مجله ای با عنوان رأس الحسین علیه السلام را در ماه مبارک صفر برای مخاطبان این وبلاگ ارسال کنم. از تمامی شما دوستان عزیز خواهشمندم در صورت تمایل برای دریافت این مجله ی اینترنتی ضمن گذاشتن نظر ، فیلد مربوط به پست الکترونیکی را هم پر نمایید.
لطفا بعد از دریافت این مجله آن را برای دوستان خود ارسال کنید. تا شما هم در ثواب انتشار آن سهیم باشید.
الحمدلله مجله به انضمام یک نشریه برای اعضا فرستاده شد.