آفتاب هشتم

نکند منتظرِ مُردنِ مایی آقـــا ...!

۱۶۹ مطلب با موضوع «دستنوشته های شخصی» ثبت شده است

برای یک زن خانه‌دار، هیچ چیزی ارزشمندتر از خانه ی تر و تمیز نیست! وقتی دلم گرفته یا احساس کسالت می‌کنم به آشپزخانه کوچک و زیبایم پناه میبرم گردگیری و شستن را شروع میکنم و بعد می‌نشینم و یک چای خرماپهلو می‌خورم، دلتان نکشد اما نوشیدنی لاکچری خانه ماست! بعد نگاه می‌کنم به دور و برم ! نفس عمیق می‌کشم و رایحه لیموییِ سیف به مشامم میخورد و مُهر تایید به کارنامه ام می‌زنم که بله عالیست.
من واقعا بعد از این کارها احساس خوبی دارم از خودم خوشم می‌آید مخصوصاً وقتی همسرم هم قدردانی می‌کند.
اتفاقاً چند شب پیش جایی خواندم که از لحاظ روانشناسی تمیز کردن محیط اطراف زندگی به آرامش درونی کمک می‌کند ، درست یا غلطش را نمی‌دانم اما من این کار را تجربه کردم قبل از اینکه مُد شود :)
اوصیکم به تمیز کردن محیط اطرافتان، تجربه کنید اگر خیر ندیدید بد هم نمی‌بینید .
ضمناً در مصرف آب صرفه جویی کنید.
خداوند زن را سرشار از احساس قرار داده،  اما همین زن می‌تواند سختترین لحظات را سپری کند غم مادر ، پدر ، برادر را ببیند و در یک روز داغ برادرها و برادرزاده‌ها و فرزندانش را...
نمی‌دانم اگر ما زنها در عقاید و باورمان مادرمان حضرت زهرا و زینب سلام الله علیهما را نداشتیم چه کار می‌کردیم؟
مثلا اگر سر بریده‌ی عزیزمان را جلوی ما بگذارند به دامان چه کسی پناه ببریم؟ یا میوه‌ی عمرمان فقط قدر یک قنداق نوزاد به خانه برگردد یا همسرمان دیگر برنگردد!!!
من مادر نیستم، اما خواهر هستم و همسر نیز...
گاهی در تنهاییم فکر می‌کنم اگر من جای فلانی بودم چطور می‌توانستم استخوانهای شکسته‌ی برادرم را... وای نه!
یا نیافتن اثری از همسرم... خدا نکند!
با اینکه خودم را ناتوان از حتی تصور این اتفاق می‌دانم اما معتقدم سر بزنگاه این خداست که در بانو زینب سلام الله علیها تجلی پیدا می‌کند و گوهر صبر را به او می‌بخشد.
خدایا از تو ممنونم که به ما زینب دادی چرا که درد و احساس یک زن را تنها اوست که می‌فهمد...


پ.ن)
حال من بعد از خواندن صفحه ی خواهر عزیز،همسرشهیدبلباسی

روز جوان هست اما جوان کم داریم.

جوانان ما زیر بار مشکلات اقتصادی کمر خم کردند و مسئولان امر ، به فکر رنگ ریش خودشان هستند!  آیا با این وجود باز هم باید روز جوان را تبریک گفت؟ چه کسی قرار هست واسطه ی رزق ما باشد؟ چه کسی باید ولی ما باشد؟ چرا خداوند ما را در شرایطی سختتر از شعب ابی طالب قرار داده؟ آیا این ظرفیت را در ما دیده که دارد امتحانمان میکند یا بخت برگشته‌ی ما سیاه است؟ جوانی از ترس کار ازدواج نمی‌کند و با مدرک ارشد راننده‌ی اسنپ شده! آیا باز هم آیه و حدیث می‌شود خواند که از ترس فقر ازدواجت را به تاخیر ننداز؟ وقتی می‌بینم به خاطر فقر طلاق زیاد شده به خاطر تعدیل نیرو و تعطیلی کارخانه‌ها بیکار زیاد شده، آیا باز هم در دل جوان امیدی باقی می‌ماند؟

 مگر نه اینکه خدا وعده داده "یغنهم الله من فضله" اما قرار است چطور غنی شدنی را تجربه کنیم؟ با سیاستهای ایران اسلامی ؟ ! ؟ غنی شدنی به معنای چندین ماه بی حقوقی و خوردن نان و پنیر؟

چه کسی می‌خواهد داد دل ما را به خدا برساند؟


روز جوان را تبریک نمی‌گویم جوان باید جوانی کند اما در این کشور و با این وضع مملکت هرگز امکان پذیر نیست :)

ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام مبارک باد

ای اولین مدافع حرم

سایت مستدام رو سرم

امروز جایی بودم که هیچ وقت فکر نمی‌کردم حتی از کنارش رو شوم، چه رسد به اینکه خودم یکی از مراجعینش باشم. آنقدر محیط سنگین و منفی داشت که حالم بسیار خراب شد ، علاوه بر اینکه دلیل حضورم مرا آزار می‌داد دیدن مشکلات مردم قلبم را به درد آورد.

بعد از چندین ساعت از آنجا بیرون آمدم، رمق از پاهایم رفته بود، از دیوار گرفتم، پاهایم می‌لرزید و بغض فروخورده‌ام راهی به بیرون یافت. در سایه نشستم و گفتم خدایا کمک کن ، امام رضا دستمونو بگیر!


لطفاً دعا کنید فقط دعا فقط دعا...


پ.ن( از آنجا که جزو معدود بانوانی هستم که دردم را کتمان کرده و غم و مشکلاتم را به احدی نمی‌گویم ،یادداشت کردن مسائل را راه فراری برای تلنبار شدن حرفهایم می‌بینم. لطفاً از حقیر بپذیرید .


از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره کبود اگر عشق نبود

از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه ی هر سنگ، دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود

#قیصر_امین_پور

حرف رفتن که پیش میاد دلبستگی‌هام با هم مسابقه میدن هر کدوم میخوان بیشتر توی چشم بیان اما حقیقت اینه که قبل از هر چیزی و هر کسی یک جا و یک فرد عمیق دلتنگم می‌کنه.

یادخاطراتم با خشت خشتِ صحنش،رواقش،حوضش، کبوترها... دیوانم می‌کنه و بغض لعنتی گلومو به درد میاره.

من عشق زمینیِ زمینی رو تجربه کردم، از همون حسهایی که دلت هُرری میریزه پایین و قلبت تند تند می‌زنه.. میدونید عشق آدمو کور و کر می‌کنه ولی هیچ کسی برام او نشد! حتی اگه رازدارترین فرد باشم پیش او دستم روئه! میرم می‌شینم روبه‌روش و فقط نگاهش میکنم،هیچ وقت سیر نشدم از نگاه کردنش ...

همونی که با قدم گذاشتن در رویای صادقه‌ام به روحم جلا بخشید

همونی که حاضرم با قلبی آرام بگم بأبی أنت و أمّی و نفسی و أهلی و ولدی و مالی ...


باران که می‌بارد عاشقترم...


توضیحات: عشق زمینیم هیچ وقت نتونست جای امام رضا رو برام بگیره :)


زمین باران را صدا می‌زند

و من تو را...




توی بارون اگه نری حرم،باختی !

همیشه هر وقت از من می‌پرسید چه خانه‌ای دوست داری؟ می‌گفتم خانه‌ای که نور زیادی داشته باشد، تراس پر از گلدانهای رنگارنگ، آشپزخانه‌ای پر از آفتاب، که من وقتی تمیزش می‌کنم آفتاب بتابد و برق بزند:)
او همیشه می‌گوید برایت بهترین خانه را می‌گیرم. می‌دانم فعلاً نمی‌تواند اما در کلامش نوعی اطمینان هست که به من آرامش می‌دهد دنبال خانه که می‌گشتیم شب بود اینجا را پسندید من ولی نگاه مثبتی به اینجا نداشتم کلاً آنقدر سختی کشیدیم که اصلا یادم نبود همیشه دنبال چه خانه‌ای بودم اما او خوب به خاطر داشت.
وقتی به اینجا آمدیم،روز اول بود هر دو خوشحال از این همه نور و آفتابی که تابیده بود از همه طرف خورشید ما را احاطه کرده بود و من ذوق‌زده از آنچه می‌دیدم خانه پر از آفتاب بود و پشت پنجره پر از کبوتر، و دل من از زندگی چه می‌خواهد؟ :)



عینکم رفت زیر پام، خداروشکر زود فهمیدم اما گوشه های عدسی کمی شکست، درست زمانی اتفاق افتاد که می‌دونستم خیلی به پول احتیاج داریم. آقای خونه تا دیدند سریع پول دادن و گفتن حتما برای تعویض اقدام کنید خطر نداشته باشه.عینکم بدون فریم هست تاحالا کسی نفهمیده شکسته، فقط عدسیش حدود ۳۰۰ میشد پولُ نگه داشتم و چیزی به آقای خونه نگفتم که عینکمو عوض نکردم. تعویض خونه بیشتر از حدی که فکرشو کردیم خرج داشت و بعدش هم بیمه‌ی ماشین، دیگه رسماً حسابمون خالیه. نیازی نیست ما حرفمونو به هم بگیم هر چند اهل انکار غم هستیم ولی کاملا آشفتگی درونشو احساس می‌کردم گفتم از قبل مقداری به من پول دادید که نگه دارم غصه نخورید اصلا، اندازه‌ای هست که به آخر ماه برسه، احساس کردم نفس راحت کشید ولی همش می‌گفت من یادم نمیاد کی به شما پول دادم که نگه دارید! :)

همون پول به دادمون رسید تا جلوی مهمونا شرمنده نشیم، و مقداری هم از پس‌اندازی که همیشه دارم رفتم براش یک لباس قشنگ خریدم، بالاخره روز مرده ، باید غرورش حفظ بشه :) کیک هم خودم می‌پزم انقدر ازم الکی تعریف کردن که توی این یک سال سرآشپز شدم ، واقعا کیکهام خوشمزه ست هر چند برادرم هنوز باور نمیکنه :))

من عاشقی رو در همین چیزها دیدم در همین همدلی‌ها، به داد هم رسیدنها ، قشنگه :)

نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست، عاشقی شیوه‌ی رندان بلاکش باشد


راستی توی این عید قرار بود که بالاخره بریم مسافرت ولی بازم نشد، دعا کنید اولین سفرمون کربلا باشه:)

انقدر دلتنگم برای معراج، که ترسم اینه خونه و زندگی رو ول کنم و برم!

عجیب نمک‌گیرم کردی...

روزهای خوب خادمی،برگرد

برگرفته شده از صدای نور